دست نوشته های من

خدایـــا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ازت ممنونم

به کم قانع نمیشم:]

یک تئوری هست که آدم به همه چیز عادت میکند، به هرچیزی، به هر آدم دیگری، هر شرایطی در زندگی، اما آن که به هرچیزی قانع بشود داستان را متفاوت میکند. کسی که به کم قانع بشود، تمام تلاشش میشود آن که دست از تلاش بکشد، و خودش را با شرایط وفق بدهد، نه سختی و نه نگرانی و نه ناراحتی... اما راستش آن که نتواند به کم قانع بشود، آن که برای رسیدن به تک تک رویاهایش حاضر بشود زمان صرف کند یعنی برگ برنده برای کشف آن چه که تا به حال خواسته اما نداشته دارد. به گمانم آدم ها دو نوعند، آن ها که شرایط را تغییر میدهند تا خودشان را بتوانند با آن وفق دهند و آدم هایی که خورد خورد قانع میشوند و خودشان را تغییر میدهند تا عادت کنند به شرایط و این خودش از بدترین خصلت های انسانی شاید باشد. جمله معروفی بود میگفت برای داشتن آن چه که تا به حال در زندگی نداشته ای کسی باش که تا به حال نبوده ای یا جمله دیگری که میگفت، برای کشف اقیانوسهای جدید، باید شهامت ترک ساحل آرام خود را داشته باشیم.... یادمان نرود گاهی رسیدن به رویایمان به این همه تلاشش می ارزد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دوست داشتنی ورای یک نیاز

بعضی آدم‌ها را دوست داری،چون بهشان احتیاج داری و به بعضی دیگر احتیاج داری چون دوستشان داری، و امیدوارم که آدم‌های زندگیتان همه از دسته دوم باشند که اگر کسی را به خاطر خودش بخواهی آن‌وقت وابستگیت، دوست داشتنت و عشقت به خاطر احتیاجت به آن ها نیست. به گمانم مهم‎‌تر از این نیست در عشق به آدم‌ها، که مستقل از نیازت باشد تمام آن دوست داشتنی که نثارشان میکنی.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حافظه ماهی

ماهی در آب گریه می کند و کسی اشک هایش را نمی بیند، ماهی حافظه اش 3 ثانیه است و چیزی در یادش نمی ماند، آدمی اشک می ریزد اما همه اشک هایش را در چشمان گریه آلودش به قضاوت می نشینند، آدمی حافظه اش همیشه به همراهش هست و یاریش می کند اما باز هم گاهیی از ته دل آرزو می کند که ای کاش حافظه ام تعطیل می شد و حافظه ماهی از ان من بود.

گاه آدم با تمام وجود دوست دارد ماهی شود، دوست دارد آن ماهی ای شود که در آب گریه می کند و کسی اشک هایش را نمی بیند و قضاوتش نمی کند، گاه آدمی دوست دارد فقط 3 ثانیه حافظه اش یاریش کند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

مزایده عمر

از همون روز ازل از بدو تولد عمرت به مزایده گذاشته میشه، یه وقتایی تو برنده میشی و عمرت رو گرونتر از حد معمولش به زمان میفروشی و یه وقتایی هم بازنده میدون میشی وعمرت رو میبازی به روزگار...همیشه همینطور بوده..تا بوده همین بوده...شاید بهترین انتقامی که میشه از این روزگار ناصواب لعنتی گرفت این باشه که از لحظاتش لذت ببری ونذاری که تو این مزایده عمر برگ برنده دستش بیوفته...نمیشه که همیشه هم برگ برنده دست تو باشه...گاهی هم باید این بازی رو واگذار کرد اما شاید بشه کاری کرد که لا اقل کمترعمر رو به نفع تیم زمان مصادره کرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حرفا های ناگفته ابدی...

یه وقتایی آدم درگیر سکوت میشه...یه جور سکوت مبهمی که خودش هم نمیدونه چراییش رو..نمیتونه دلش و زبونش رو یکی کنه..بدترین اتفاقی که میتونه برای یک نفر بیوفته همینه که دل آدم با زبونش دوتا بشه...اینجوری میشه که سکوت میکنی وبه هیچکس نمیتونی بگی حتی چی شده و چت هست...انگار یه جور میترسی حرف بزنی..انگار میترسی ذهنت رو بیشتر از اونی که هست درگیر اون مساله ای کنی که تو دلت و ذهنت دارن میگذرن..انگار واسه فرار میخوای سکوت کنی تا جایی که مدتی بعد وقتی به خودت میای پر از حرف ناگفته ای میشی که ترجیح میدی تا آخر عمرت هم که شده ناگفته بمونه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روابط این روزها

این روزها که میگذرند گاهی مات و مبهوت روابط اطرافیانم میشوم...انگار هیچ مرزی دیگر نباشد بین جسارت، شجاعت، حماقت و خیلی چیزهای دیگر...هیچکس انگار دیگر نه میداند و نه بخواهد نوع رابطه اش را تشخیص بدهد. معیار آدم ها برای روابط عاطفی شده حال لحظه ایشان. گذشته آدم ها در روابط عاطفیشان همانقدر بی اهمیت است که آینده شان بی اهمیت. اینطور که حتی آن هایی که متاهل شده اند و ازدواج کرده اند تقی به توقی میخورد میخواهند جدا بشوند و خیلی راحت میگویند از رابطه مان لذت بردیم و تمام ! تمام؟ نمیدانم چطور میشود. حتما سخت است اما تمامش میکنند. مرزی نیست بین رابطه های دوستی عادی، فرند زون، پارتنری، ازدواج، رابطه اپن، رابطه دوستی بر اساس منفعت  یا هزارجور مدل روابطی که هرکدام تعریف خودش را دارد و انگار این روزها دیگر کسی دنبال تعریفش هم حتی نمیرود...خیلی راحت یکی سرش را می اندازد زیر و میرود در زندگی آدم های متاهل و استدلالش میشود آن که خب مراقب زندگیشان نبوده اند...هی حواست هست؟ اگر زن متاهلی با تو در ارتباط است ، هرچقدر هم که او خودش خواسته باشد اما این میان تو هم همچین بدت نیامده از این رابطه! حواست هست؟ اگر اویی که داری با خودش، زندگی اش بازی میکنی مجرد است، مراقب تنهایی هایش بوده همیشه و اهل رابطه بی سروته نیست را بازی میدهی،داری به قیمت جانش وقمار زندگیش ، روی لبه تیغی راهش میبری که با یک لغزش ممکن است تا ته دره ای سوقش بدهی و دیگر زنده نبینی اش...آدم ها این روزها عجیب شده اند. گاه باخودم فکر میکنم در اوج روشنفکری، حاضرم تاریک فکر خطاب بشوم اما مرزها و چارچوب ذهنیم کمتر قضاوت بشود و برای بیانش لااقل در وبلاگ خودم برچسبی نخوردم. این روزها برای من خیلی چیزها عجیب است...این که میبینم خیلی ها کنار آمده اند با این روابط موازی، خیلی ها ادای کنار آمدنش را در می آورند و خیلی ها باورش نمیکنند و این رفت و آمدهایمان در زندگی یکدیگر عجیب مایه عذاب همه مان شده است...کاش دست برداریم از این همه بلاتکلیفی و نامشخصی...کاش دست برداریم و حتی اگر میخواهیم با یک نفر رابطه ای داشته باشیم ولی روحش را نشانه نمیرویم به او بگوییم که جسمی زیبا دارد و تنها میخواهیم یک لذت لحظه ای را با او شریک بشویم، شاید نخواست و با تو نماند، شاید خواست و باتو ماند...کاش دست برداریم و اگر در ازدواجمان احساس شکست میکنیم برویم به یارو دلدارمان بگوییم و دنبال راه چاره اش باشیم و رابطه ای موازی شروع نکنیم و این شیطنت را آنقدر ادامه بدهیم که آلوده اش بشویم برای روابط موازی بعدی...کاش اگر حس میکنیم نیاز به کسی داریم که تنها روحی روانی کنارمان باشد برویم بگوییم هی فلانی، برای مدتی میخواهم کنارم باشی، هشدار بدهیم که مراقب باشیم که ممکن است دوروز بعد تمام بشود و هرجا حس کردیم زیاده روی کردیم تمامش کنیم و هی کش ندهیم تا آن جا که جان طرفین به لب برسد..کاش اگر قرار است در رابطه ای موازی باشیم ، به طرفمان بگوییم، شاید نتوانست، شاید نخواهد ، شاید او با تو متفاوت فکر کند ... کاش اگر قرار است مرزهایمان در رابطه مان نامشخص باشد اصلا وارد هیچ رابطه ای نشویم و با آدم ها کمتر بازی کنیم. مثل راه رفتن روی بند می ماند، اگر ذره ای تعادلت به هم بخورد تا ته دره رفته ای و به زندگی برنمیگردی...نمیدانم تا چه حد با حرف هایم موافق باشید یا نباشید که این ها لزوما حرف های من است و شاید هزار مخالف و هزارموافق داشته باشد. اما گمانم آن است که لااقل برای خودم اخلاق را مثل گذشتگانم ، مثل مادربزرگم تعریف کنم. انسانیت را از نسلی یاد بگیرم که لااقل در حق خودشان و زندگی خودشان چارچوبی را قایل شدند و به آن پایبند ماندند و از همه مهم تر دلم میخواهد برای خدای خودم، همان مفهومی که در ذهنم از خدا دارم، بنده ای خوب باشم ... بدانیم در زندگی چه میخواهیم، بدانیم دنبال چه هستیم، بدانیم تیپ شخصیتی خودمان را، خودکاوی کنیم، آنقدری که درون واقعی خودمان، ناخودآگاه خودمان را بهتر بشناسیم و مسلط تر باشیم بر لحظاتی که هر ثانیه اش رفته و دیگر به عمرمان اضافه نمیشود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یاد بگیریم مستقل بودن را

چیزهایی در زندگی هر آدمی باعث افتخار است و چیزهایی اگر به آن افتخار کند از بی عرضگی اش...راستش این که پدر تو کیست، این که مادر تو کیست، این که خانه شان کجای شهر است و این که تو از چه طبقه بالایی آمده ای چه اهمیتی میتواند برای بقیه داشته باشد، جز ان که مگسان دور شیرینی را بیشتر کند یا یک مشت ارزش غیرواقعی به تو بدهد که چشم باز کنی و ببینی یک مشت آدم دورت گرفته اند که یک کدامشان محبتشان به تو واقعی نیست...یاد بگیریم به داشته هایی که از خودمان داریم افتخار کنیم..یاد بگیریم آنقدر برای زندگی تلاش کرده باشیم که اگر یک روز حسرت خیلی چیزها به دلمان مانده بود، به پدر ومادر و شرایط و خیلی چیزها نسبتش ندهیم ... یاد بگیریم که برای رویاها و آرزوهایمان در زندگی خودمان تلاش کنیم و متکی نباشیم...یاد بگیریم مستقل بودن را...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

غیرممکن، غیرممکن است!

اگر هنوز برای به دست آوردنش میترسی، پس هنوز وقت بدست آوردنش نیست. میدانی؟ همیشه استاد نقاشی ای بود که میگفت، هرچه را میخواهی اگر با تمام وجود بخواهی، بدست نیاورندش محال است... گاه باید با تمام وجودت ، بدون هیچ ترسی، جسورانه برای خواسته ها در زندگی جنگید. آنقدر که اگر لازم شد به دل دریا بزنی، خودت را بدست امواج بسپاری و سرسختانه میان باد و طوفان بجنگی. اگر یک روز، میان رویاها و آرزوهایت از زندگی، به یکیشان نرسیدی شاید تنها دلیلش آن بوده که با تمام وجود نخواستی! وگرنه غیرممکن، غیرممکن است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بد نشو

زخم خوردن از آدما هیچ وقت نباید دلیلی برای بد شدن آدمی باشه. نباید به خاطر بدی بقیه، به خاطر زخم بقیه نمک بگیری دستت و زخمای بقیه آدما رو هم نمک پاشی کنی که با تو همدرد بشن... نمک به زخ دیگرون پاشیدن یه جور عقده ای هست که از درون یه آدم کینه ای پر از احساس و پر ازخشم فقط برمیاد... وقتی یکی بهت بدی میکنه میتونی فقط با لبخند از کنارش رد بشی و خودت رو ازش بگیری، اینجوری شاید خوب بودن تو باعث بشه که نبودنت بیشتر به چشم بیاد و در واقع این آدما باشن که از، از دست دادنت بترسن و تحت هر شرایطی تو رو ناراحتت نکنن که بخوان از دستت بدن..زخم خوردن از آدما باید باعث بهتر شدن رفتار آدمی بشه... اونقدر خودت رو بسازی، اونقدر به خودت ریاضت بدی تا این که به جایی برسی که کم کم در مقابل بدی دیگرون فقط یه لبخند بشی و بدون هیچ توقع و چشم داشتی بتونی با بقیه آدمای دور وبرت وقت بگذرونی و زندگی رو به خاطر بدی بقیه به کام خودت تلخ نکنی. شاید بهترین کار در مقابل بدی دیگرون فقط گرفتن خودت و خوبیات از اونا باشه... همین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

به دنبال گمشده ام

بعد از مدت ها دستم به قلم می‌رود. دچار حال عجیب و غریبی شده ام که مدت هاست نداشته ام. یک جور دلتنگی، یک جور بهت ، یک جور پرپر زدن دلم، یک جور نهیب از درون دلم که مرا متوجه دلتنگیم برای نیمه گمشده ام می‌کند. یک جور دلتنگی که برای اوست. اویی که نیست. اویی که نبودش در زندگیم همین وقت هاست که هزار برابر سایه اش سنگین میشود. ابی پله کرده ام و عجب آلبومی پلی شده است. آهنگ شکار ... چشمانم را برای لحظه ای می‌بندم و سعی میکنم فقط از احساسی که در لحظه دارم لذت ببرم. ذهنم را از همه چیز خالی کنم  تا با خودم و خدای خودم خلوتی داشته باشم. بهتم زده. چرا که مدت ها بود این طور با خودم و تنهایی خودم خلوت نکرده بودم و از آن لذتی محض نبرده بودم ... دلتنگم ... دلتنگ همانی که نیست که این لحظات قشنگم را با او قسمت کنم. همین
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰