یه وقتایی تو زندگی آدم هنگ می کنه ، وقتی همه چیز رو کنار هم میچینه احساس خوبی نداره...حس میکنه که یه چیزی این وسط اشتباه هست ولی نمیدونه چی؟ همین میشه که دلش میگیره بی اون که خودش هم درست بدونه چش هست ...همین حسی که داری که چی اشتباه هست و چی این وسط باعث اون حالت شده کلی درگیرت میکنه ...یه جورایی ترجیح میدی حداقل برای یک روز هم شده همه کارات رو بذاری کنار و بیشتر به خودت فکر کنی یا شایدم به صورت افراطی بخوابی و به هیچ چی سعی کنی فکر نکنی...این لحظات همون لحظاتی هستن که گاهی مثل طوفان درونت رو متلاطم میکنن و این در حالی هست که شاید با گذشت کمی زمان حالت کاملا برگرده سرجاش حتی بدون اون که بفهمی علت حال بدت چی بود...یه وقتایی خیلی دلم می گیره...