دست نوشته های من

خدایـــا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ازت ممنونم

۵ مطلب با موضوع «با چاشنی طنز» ثبت شده است

پول

ﺭﻭﺯﻱ ﺟﻮاﻧﻲ اﺯ شیخی ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮا اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ اﻳﻨﻘﺪﺭ ﺑﺮاﻱ ﭘﻮﻝ

ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭا ﻣﻲ ﺁﺯاﺭﻧﺪ و ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺪﻱ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ؟

ﺷﻴﺦ ﻗﻮﻃﻲ ﻛﺒﺮﻳﺘﻲ اﺯ ﺟﻴﺐ ﺩﺭاﻭﺭﺩ ﺳﻪ ﻧﺦ ﻛﺒﺮﻳﺖ ﺭا ﮔﺮﻓﺖ

و ﺩﻭ ﻧﺦ ﺁﻥ ﺭا ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﻗﻮﻃﻲ ﻧﻬﺎﺩ ﺁﻥ ﻳﻚ ﻧﺦ ﺭا ﻧﺼﻒ ﻛﺮﺩ

ﻭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻧﺼﻔﻪ ﻛﻪ ﻧﻮﻙ ﺗﻴﺰﻱ ﺩاشت

ﻻﻱ ﺩﻧﺪاﻥ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺗﻤﻴﺰ ﻛﺮﺩ و ﮔﻔﺖ :

ﭼﻪ ﻣﻴﺪاﻧﻢ !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تبلیغات

دور نمی بینم اون روزی رو که میخوای مای کامپیوترو باز کنی

و تا کلیک کنی روش یه صفحه تبلیغم باز کنه !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یادش بخیر

وحشتناک ترین لحظه ی مدرسه این بود که صب دیر برسی مدرسه ببینی هیچکی تو حیاط نیس....

 

 

+ بچه 6 ساله رو دیدم با موبایل با دوستش حرف میزد: سینا تو فردا نمیای مهد کودک؟ من با نیما حتما میرمااااا راستی اون یکی خطم رو پاک کن این یکی رو سیو کن o_O ما 6 سالمون بود با تُف پفک می چسبوندیم به هم بعضی وقتها هم توو کمد دیواری دنبال یه در بودیم بریم سرزمین عجایب
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بخند دیگه!!!!

هر کجا هستی باش ، به درک !

پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال خودت …

اصن خاک تو سرت …

(سهراب سپهری اعصابش خورده هیچی نگید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

:)

اعتراف میکنم

اون بچه مردمی که همیشه پدر مادرتون ازش تعریف میکنن

و بهتون سرکوفتشو میزنن، منم !

حلاااال کنید :))


چه کسی میخواهد منو تو ما نشویم ؟؟

دمش گرم نجاتم داد! :D




از بعضیا میپرسی اسم بچه تونو چی گذاشتید ؟

یه چیزی میگن که مجبور میشی بعدش بپرسی به سلامتی حالا دختره یا پسر !؟


:||

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰