ســــلام می کنـــــم
رو بر می گردانی تا نادیده ام بگیـــری!
اما همین یعنی هنوز هم دلت این سوی دیده ات می تپد. خودت را به راه دیگری می زنی، راهی که هر دویمان خوب می دانیم به جایی ختم نمی شود! شاید نمی دانی برای فراموش کردن باید یاد بگیری: ببینــی، دلتنگ شوی، پس رویت را برگردان. من تو را مثل کف دستم می شناسم. می دانم این تظاهرت به نادیده گرفتن یعنی هنوز یک جایی از کار می لنگـــــد. باور کن این سرسنگین بودن ها هیچ دردی را دوا نمی کند. فقط چیزی در دلت سنگینی می کند. چیزی شبیه یک حرف. حرفی که بهتر است گفته شود. آن هم حالا که فاصله به اندازه تمام جواب سلام هایی که از تو طلب دارم بین ما سنگینی می کند. ســــلام می کنـــــم . فقط همین