کتابت جلوت بازه در حالی که داری با مدادت ور میری یا ثانیه های طولانی میگذره میبینی غرق در افکار خودت شد ی وداری فقط وفقط نقاشی میکشی ولی از درس خوندن خبری نیست...غرق در رویایی و فکر...فکر آینده ، فکر برنامه هات...فکرایی که هیچ وقت تمومی ندارن...همینجوری واسه خودت خیال میبافی خیال تا جایی که فرشی از خیال بافتی ولی هنوز دست به کتاب و دفترات نزدی...یه جورایی انگار کلافه ای...تمرکزت زیر صفره...نمیدونی خودت هم دقیقا چت شده ...فقط میدونی که الان وقتش نیست..کتابت رو میبندی و با یه لبخند زورکی میگی امروز روز من نیست و قید درس رو واسه اون زمان کوتاه میزنی...