همه ما درخاطره آدمهای زندگیمان یک تصویر جاودان میسازیم تصویری که وقتی در گرماگرم زندگی لابلای شلوغی روزهایمان ناگهان چیزی ما را یاد آنها می اندازد جلوی چشمهایمان نقش می بندد .
مثلا بعضیها مثل یک لبخند پت و پهن میمانند روی صورت خاطرههایمان طوری که وقتی به یادشان میافتیم دست خودمان نیست ناگهان یک لبخند مینشیند روی لبهایمان، بعضیهای دیگر مثل خورشید میمانند یادشان وجودمان را قلبمان را گرم میکند اما دیگرانی هم هستند که یادشان خاطرمان را مکدر میکند و کاممان را تلخ درست عین یک قاشق شربت اکسپوکتران که مجبورید فوری قورتش دهید و کلی آب رویش بخورید که مزه بدش را یادتان برود میخواهم بگویم یاد بعضی آدمها دقیقا همین کار را با آدم میکند مزه ذهن آدم را تلخ میکند .
راستی تا حالا فکر کردهاید در خاطره آدمهای زندگیتان چطوری نقش بستهاید اصلا تا حالا شده است بروید و به دوستتان همکلاسیتان نمیدانم استادتان اصلا خواهر و برادرتان بگوئید :
راستی وقتی به من فکر میکنی یاد چی می افتی ؟