یه وقتای از قانون و قاعده و اصل و ملزوماتی از این دست که تو زندگی هست خسته میشی.دوس داری بی قید رفتار کنی...دوس نداری حتی ذره ای به چی شدن و چی نشدن اتفاقات دور و برت فکرکنی...
یه وقتای از قانون و قاعده و اصل و ملزوماتی از این دست که تو زندگی هست خسته میشی.دوس داری بی قید رفتار کنی...دوس نداری حتی ذره ای به چی شدن و چی نشدن اتفاقات دور و برت فکرکنی...
گاهی باید رفت و آنچه ماندنی ست را جا گذاشت
مثل یاد ، مثل خاطره ، مثل لبخند...
رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی، بروی
و ماندنت رفتنی می شود وقتی که نباید بمانی، بمانی.....
آدم حسودی هستم توی دوستی هام.خیلیم حسود...گاهی اگر من به دوستم توجه داشته باشم و ببینم کسی به جز من هم خیلی توجه بهش داره ناراحت میشم.این رو تموم دوستام هم میدونن و همیشه کاری میکنن که من هیچ وقت حس حسادتم تحریک نشه...محدود نمیکنم دوستام رو اما همشون بهم این اطمینان رو میدن که همیشه کنارم هستن، دوستم می مونن و اینقدر دوستیم باهاشون دوطرفه هست که معمولا تمام اعتمادم مال خودشون هست...یعنی همین اعتمادی که بهشون دارم باعث میشه حس حسادتم به ندرت و خیلی خیلی کم تحریک بشه...اما خواستم بگم که اگر دوستی دارید که مثل من هست، اگر میدونید دوستتون دوستی رو داره که مثل من هست، کاری نکنید که حساسش کنید، کاری نکنید که این نقطه ضعفش ر وبه رخش بکشید و دست بذارید رو این نقطه ضعف واونقدر فشارش بدید که دردش بگیره...
کم کم تفاوتِ ظریفِ میان نگه داشتن یک دوست، و زنجیرکردن
یک روح را یاد خواهی گرفت، این که عشق تکیه کردن نیست، و رفاقت اطمینان خاطر، و
یاد میگیری که بوسهها قرار داد نیستند، و هدیهها و عهد و پیمان معنی نمیدهند،
و شکستهایت را خواهی پذیرفت، و سرت را بالا خواهی گرفت با چشمان باز، با ظرافتی مردانه و نه اندوهی کودکانه، و یاد میگیری که همه راههایت را هم امروز بسازی، که
خاک فردا برای خیالها مطمئن نیست، و آینده امکانی برای سقوط به میانه نزاع در خود
دارد، کمکم یاد میگیری، که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری، بعد
باغ خود را میکاری، و روحت را زینت میدهی، به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت
گل بیاورد، و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی، که محکم هستی، که خیلی میارزی، و
میآموزی و میآموزی، با هر خداحافظی، یاد میگیری
...