دست نوشته های من

خدایـــا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ازت ممنونم

فطیر

همه ی در ها به روی مردم باز بود و خیل عظیمی از جماعت پیر و جوان سعی داشتند از آن درها عبور کنند یکی با گریه , دیگری با تضرع و تمنا و آن دیگری هم غرق در دعا و نجوا …صحنه بسیار عجیبی بود کمی دور و برم را بیشتر نگاه کردم صحرای خشک و برهوتی بود تا چشم کار می کرد آدم بود و چقدر هم با یکدیگر سرد برخورد می کردند برای لحظه ای به یاد صحرا ی عرفات افتادم چشمهایم را مالیدم با خود فکر می کردم که خواب می بینم اما نه واقعیت داشت گویی این جمعیت در حال رفتن به سوی درهای باز باز بودند گویی صحرای معشر است و همه به یک سو حرکت می کنند تنها چیزی که باعث تعجب من شده بود باز بودن درها و وارد نشدن عده زیادی از این سیل خروشان بود پرسیدم چرا ؟ پیرمردی با محاسن سفید و در حالی که چندین نفر را در اطراف مان نشان می داد گفت : پسرم دعا و زاری اینا همه شون فقط لق لق زبون شونه هنوز استغفار و آمرزش از خدا رو باور ندارن کمی آن طرفتر کسی از گردن خود دستمال بزرگی پر از فطیر آویزان کرده بود و به مردم خیرات می کرد من هم یکی از آن فطیر ها را گرفتم گازی به آن زدم موقع جویدن نان فطیر مزه خاصی وجودم رو پر کرد به فطیر نگاه کردم لابلای فطیر تمام پر بود از حشرات ریز و درشتی که تا حالا ندیده بودم دوان دوان به سوی کسی که فطیر پخش می کرد رفتم و داد زدم بابا اینا که کرم انداخته چرا پخشش می کنی ؟ آن مرد در همان حال که فطیر ها رو پخش می کرد نگاه عاقل اندر سفیه یی به من کرد و با تحکم گفت : اینا نتیجه اعمال ما تو اون دنیا بود که اینجا به خوردمون می دن . از وحشت روی زمین ولو شدم باورم نمیشد و آن مرد دستش رو به طرف من دراز کرد و ادامه داد پاشو پاشو تا چشمانت رو به حقایق روشن کنم پاشو ..پاشو.. پاشو پاشو دیر وقته نمی رسی که سحری تو بخوری پاشو دیگه ..صدای مادرم بود که منو از جا بلند کرد … خدایا در این شبها که در رحمت بی کرانت رو به روی ما باز کردی این توفیق رو به همه ما بده که با تمام خلوص نیت و عشق و ارادت به درگاه تو روی بیاوریم تا شاید بنده لایق و مشمول بخشش تو باشیم .آمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

:) چقدر راحت به فروش میره

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکم فرما شد، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت: آری من مسلمانم.جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا…

پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند!

جوان با اشاره… به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد… پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند! پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.

جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟ افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند،

پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود…!


+ ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

معجزه ی بزرگ...


خدایا!

از تو معجزه می خواهم...

معجزه ای بزرگ،

در حد خدا بودنت!

تو خود بهتر می دانی،

معجزه ای که اشک شوقم را جاری کند...!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بخند دیگه!!!!

هر کجا هستی باش ، به درک !

پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال خودت …

اصن خاک تو سرت …

(سهراب سپهری اعصابش خورده هیچی نگید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گاهی

گاهی ارزش داره از همه چیزت بگذری
تا لبخند و به لبای یکی دیگه هدیه کنی
گاهی میتونی با یه کا رکوچیک همون لبخند و بکاری رو لباش
گاهی مهم اینه که بخوای بخندونی
اون وقت خدا هم میخنده
گاهی از خودت بگذر... فقط گاهی ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

وفادار

مشکل اینجاست

همیشه آدم های تنوع طلب و بی قید

دست میذارند روی آدم های وفاداری مثل تو ... :)

نگرانتم :(



+انتخاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

غم مشکوک

مادرم میگوید:


خودت را هم که بکشی


رد این غم مشکوک


پشت شیطنتهای دائمی نگاهت


گم نمیشود ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جانم؟

هیچ چیز دلنشین تر از این نیست که


مدام نامت را صدا بزنم با یک علامت سوال ؟


و"تو " با حوصله هر بار جواب دهی :


- " جانم...؟!"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

درون


مهم نیســـــت که از بیــــــرون چه طـــــــور به نظــــــــر میام !
کسایـــــــــــی که درونم رو می بینند ؛
برام کـــــــــافیند ...
واسه اونـــــــایی که از روی ظاهــــــــرم قضاوت می کنند ،
حرفی ندارم !
همون بیرون بمونند واسشـون
کافیــــــــــــه ... !!



+مشکل اینه که فکر میکردم اونی هم که درونم رو میبینه نمیبینه  :(

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بچم

دوس دارم اگــه یــه روزی بـچـه داشتــه باشــم . . .
بــزرگ که شــد . . .
بهــش بگـم بــرو با دلـت زنـدگی کـن . . .
مـا کـه زنـدگـی مون دسـت ِ عقـلـمـون بـود شـدیـم ایـن . . .
بیرونمون بقیه رو کشت تومون خودمون رو . . .
نفهــمیدیـم جوونیمون چـی شـد . . .
تو برو هر چی عشقت کشید همون کارو بکن . . .
فـکـر ِ فــردات هـم نبــاش. . .
پشـت سـرت راه میـفــتم هـر گـنـدی زدی خـودم بــرات جـمعـش مـی کنـم . . .
هـر خــرابــکاری هـم که کــردی پـشتــتـم . . .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰