دست نوشته های من

خدایـــا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ازت ممنونم

تعهد!

راستش تا اسم لغت تعهد به میان می آید همه ذهن ها به سمت آن می رودکه این روزها تعهدی نیست، که آدم ها همه منفعت طلب شده اند و دیگر ذهن کسی حوالی این لغت و از اساس انسانیت قدم نمیزند.اما میدانی "تعهد" داشتن کار هرکسی نیست، اصلا آن فردی که متعهد باشد معنی این کلمه را خیلی خوب فهمیده است که مقدس است...آن که انسان بداند که در قلبش اگر بر سر مساله ای به کسی قول داد از سراجبار قول نداده باشد و با تمام قلبش سعی برآن کند تا به عهدش وفا کند ، تا سرقول و قرارش بماند یعنی معنی این لغت را خوب متوجه شده است...فرق نمیکند که آن مساله عشق باشد، یا مساله ای کاری یا ارتباطی یا عاطفی و هرچیز دیگری، مهم آن است که آدمی یادبگیرد که اگر تصمیم به انجام دادن کاری گرفت، قول دادن را بلد باشد و بداند تعهد داشتنش باعث ارج و قربش میشود که اگر نداشته باشد تنها مساله ای که باقی می ماند بی اعتمادیست و گاه باقی ماندن دو قلب شکسته....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بهار، حال و هوایش و دل بی قرار من ...

میدانی نزدیک تولدم که می شود ، نزدیک بهار که می شود دل من هم بی قرارتر می شود، حال و هوایم یک جور خاص می شود، یک جور بلاتکلیف می شوم انگار...نمیدانم از اثرات بزرگ شدن باشد یا از آمدن بهار است، دل بی قرارم هوای احساساتش باز گل می کند، تمام رویاها و خواب و خیالاتم باز زنده می شوند، نزدیک سیزدهم فروردین که می شود دل من هم مثل تمام بهارهای عمرم یک جور ناآرامتر می شود، انگار که واقعا یک سال بزرگتر شدنم را احساس کرده باشم، انگار پخته تر و آرامتر بنمانم...بچه تر که بودم شیطنت در من بیداد می کرد، انرژی در من فوران میکرد و احساساتم آنقدر از سقف اتاقم بالاتر بود که گاه خودم هم از دست خودم حرص میخوردم که آرامتر عزیزمن، هیجاناتت را کنترل کن، اما الان هیجاناتم، احساساتم و شیطنت در من کمتر شده اما هنوز هم اگر کسی باشد که پابه پایم باشد مثل همان بچه تر بودن هایم می شوم، و اما این ها همه از بزرگتر شدن من است...از ان که منطقی تر شده ام، از آن که احساساتم قابل کنترل تر شده است، زندگی یک روند کاملاآرام در پیش گرفته باشد و جلوتر برود و روز به روز که بیشتر پیش می رود من آرامتر بشوم و اما کودک درونم شیطنتش بیشتر بشود...راستش امسال کمی زودتر این حال و هوای خیلی خاص در من نمود پیدا کرده است و من از 2 ماه قبل از تولدم حال و هوایم خاص شده باشد...اما من امیدوار هستم به یک بهار دیگر اما پربارتر از سال های قبل تر من...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حرف زدن را باید بلد باشی !

گاهی مطمئن ترین گنگی ها سکوت نیست بلکه حرف زدن هست، گاهی برای اون که فهمیده بشی اگر حرف نزنی باختی .آدم هایی هستند که از اساس حرف نمیزنند، رفتارهایشان گویای همه چیز هست جز رفتار همیشگی، اما برای فهمیدنشان باید با آن ها حرف بزنی، اما اگر حرف زدن بلد نباشی همه چیز جور دیگریست، اول دور می شوی، بعد کم کم سردت می کند، بعد خالی از هر عاطفه و خشمی کم کم شروع به تموم کردن همه خاطره ها و باقی مانده ها و تطمه رابطه ای که با طرف مقابلت داشته ای در ذهن می کنی، کم کم همه چیز خودبه خود تمام می شود بی آن که کسی متوجه آن چه اتفاق افتاده است باشد...گاه تنها راه نجات حرف زدن است و بس..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سال 92 و تجربه هاش..

سال 92 داره تموم میشه و من باز اضطراب این رو دارم که قرار هست مرورش کنم و ازش نتیجه گیری کنم و واسه سال 93 خودم برنامه ریزی کنم.راستش اصلا آدمی نبودم که بتونم اینطور پابلیک در وبلاگ شخصیم از خاطراتم بگم و حرف بزنم اما امسال ترسم ریخت و توی وبلاگمم خاطره نویسی کردم تا حدودی...اما مساله ای که هست امسال خیلی چیزا رو فهمیدم.مثلا این که فهمیدم که از زندگیم چه چیزایی نمیخوام و از فرد مورد علاقم چه توقعاتی ندارم ! برخلاف اون که همیشه فکر می کردم به این که چه چیزی میخوام اما بعد از گذروندن اون مرحله که چه چیزی میخوام اتفاقاتی افتاد که فهمیدم چه چیزهایی رو هم نمیخوام.مثلا فهمیدم که با آدمی که دم از متریالیستی، آتئیسیم ، اگزیستیالیسم و از این دست "ایسم" ها میزنه وفکر میکنه هرکی نمیفهمه این چیزا رو باید خیلی آدم ساده دل و احمقی باشه کنار نمیام.امسال بود که فهمیدم تنهاییم رو اونقدر دوست دارم که اگر کسی بخواد واردش بشه باید اونقدر با احتیاط وارد بشه که اون حد تنهایی که همیشه ماله مال خودم بوده حفظ بشه وگرنه پسش میزنم خیلی سریع. امسال بود که فهمیدم زندگی به اون سختی که فکر می کردم هم نیست اما اونقدرم راحت نیست که سر بعضی مسایل کوتاه بیام و باید برای زندگیم و مسایلش در واقع ددلاین بذارم و اهدافم رو بدونم، امسال فهمیدم که زمان و مکان تو دوست داشتن آدما کاملا متفاوت هست و میشه یک آدم در کنارتو باشه در حالی که اصلا دوسش نداری و خوشت نمیاد ازش در حالی که یک آدم با کیلومترها فاصله از تو دوست داشتنی ترین باشه برات، امسال زندگیم رو اولویت بندی کردم، آدما رو به خانواده ورفقا و بقیه دسته بندی کردم و سعی کردم برای هرکسی اندازه اولویتش تو زندگیم وقت بذارم و دایره زندگیم رو جوری چیدم که اگر کسی رو دوست نداشتم سریع حذفش کنم از زندگیم و بهش اجازه وارد شدن بیشتر به زندگیم رو ندم و در واقع با فاصله از آدم ها حرکت کنم و دوستی کنم..سال 92 فهمیدم که باید انرژی های دورم رو خودم مثبت کنم و واسه همینم خیلی از آدمای منفی باف دور وبرم رو کلا حذف کردم و بهشون اجازه ندادم تو دایره زندگیم باشن...امسال بود که فهمیدم باید راحت از کنار خیلی آدما، خیلی مسایل گذشت و وقت روشون نذاشت و ذهنم رو درگیرشون نکرد...امسال فهمیدم آدما اونقدر عجیب غریبن که هرکاری ازشون برمیاد و واسه همینم ازشون انتظار خاصی نداشته باشم. امسال فهمیدم این فقط خودم هستم که میتونم خودم رو واقعا از ته دل دوست داشته باشم و قدر خودم رو بدونم و حال خودم رو خوب کنم و این هست که در این صورت هست که فقط بقیه هم میتونن من رو دوس داشته باشن و احترام مساله ای هست که اول از همه خودت باید در قبال خودت داشته باشیش...امسال سال پر از اتفاقات جدید و پر از تجربه بود برام، درسته خیلی دوسش نداشتم چون خیلی اتفاقات ناخوشاینداتفاق افتاد اما خب در کل همچین بدم نبود و کلی درس و تجربه کسب کردم به جاش...نمیدونم اما یه جور خیلی عجیی به 93 یه حسی دارم.امیدوارم که خوب باشه در کل...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

با بعضی خاطرات میشه مرد و از بعدش دیگه فقط زنده موند...

با بعضی نوشته ها، بعضی آهنگ ها، با بعضی آدم ها، با بعضی خاطرات می‌شود که مرد و دیگر زندگی نکرد. با بعضی خاطرات گاه می توان مرد و از بعد از آن دیگر فقط زنده ماند و زندگی نکرد. داستان ما آد ها عجیب است. خیلی هم عجیب...گاه تجربه هایی در زندگیت می شوند نقطه تاریکی که زمانی چنان زندگیت را روشن کرده بودند که هیچ تصورش را نمی کردی روزی تو را در تاریکی مطلق فرو ببرد، همه سیاهی شوند...اما زندگی ادامه دارد، به هر نحوی که هست جلو می رود حتی اگر تنها زنده باشی زندگی دست بردار نیست، امید می طلبد، انگیزه می طلبد، روزگارت را با چند خاطره همه سیاهی نکن، روزگارت را رنگ پاشی کن، رنگ های شادش را به مرور بیشتر کن، مگذار تا روزی چشم باز کرده باشی و خود را میان زندگی و زنده بودن بی هیچ حق انتخابی دیده باشی در حالی که فقط زنده بوده ای...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کم کم یاد می گیری ...

کم کم تفاوتِ ظریفِ میان نگه‌ داشتن یک دوست، و زنجیرکردن یک روح را یاد خواهی گرفت، این که عشق تکیه کردن نیست، و رفاقت اطمینان خاطر، و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرار داد نیستند، و هدیه‌ها و عهد و پیمان معنی نمی‌دهند، و شکست‌هایت را خواهی پذیرفت، و سرت را بالا خواهی گرفت با چشمان باز، با ظرافتی مردانه و نه اندوهی کودکانه، و یاد می‌گیری که همه راه‌هایت را هم ‌امروز بسازی، که خاک فردا برای خیال‌ها مطمئن نیست، و آینده امکانی برای سقوط به میانه نزاع در خود دارد، کم‌کم یاد می‌گیری، که حتی نور خورشید می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری، بعد باغ خود را می‌کاری، و روحت را زینت می‌دهی، به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد، و یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی، که محکم هستی، که خیلی می‌ارزی، و می‌آموزی و می‌آموزی، با هر خداحافظی، یاد می‌گیری ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فرق بین گذشت کردن و گذر کردن !

گاهی گذشت میکنم، گاهی گذر می کنم و گاهیم هم گذشت میکنم وهم میگذرم. بعد هر کدوم از اینا با هم کاملا فرق میکنن! گذشت کنم یعنی بخشیدم و تموم شد رفت و لزومی هم نیست فراموش کنم چون اصلا مساله مهمی نبوده...اما وقتی گذر می کنم و میگذرم یعنی ناراحت شدم، می بخشم که دلم آروم بگیره و خودم اذیت نشم اما متاسفانه فراموشش نمی کنم تااگر اشتباهی صورت گرفته باز هم تکرار نشه...چقدر خوش شانس باید باشه اونی که ازش گذشت می کنی و چقدر باید بدشانس باشه یکی که ازش گذر کنی...خلاصه همچین چیزایی :دی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آنقدر درگیر رسیدن میشویم که مسیر فراموش می شود...

یادم هست روزی با دوستی حرف میزدیم، به او می گفتم تهش که چی؟ آخر مسیر چه می خواهد بشود؟ حرف خیلی خوبی به من میزد، میگفت مسیر به این زیبایی، آن وقت تو از آخرش، از تهش حرف میزنی؟ از بودن در مسیر و عبور از این راه لذت ببر...از آن وقت بود که حرفش گویی آویزه گوشم شد...راستش در زندگی آن قدر درگیر رسیدن می شویم که معجزه لذت بردن از مسیر را فراموش می کنیم، آن قدر هدف مهم میشود که دیگر مسیر رسیدن به هدف لذت بخش نیست...همیشه همینطور است، اما همیشه باید جوری زندگی کرد که هدف تنها لذت بردن از این مسیر باشد ، شاید اینطور رسیدن هم دلچسب تر شود، شاید اینطور وقتی که هدف حاصل شد با افتخار سرت را بالا بگیری و به آن که از مسیر لذت بردی و خسته نشدی افتخار کنی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یه مشکل رو هرچی کمتربهش فکر کنی...

یه مشکل رو هرچی کمتر با خودت بهش فکر کنی و هرچی کمتر برای بقیه تعریفش کنی بیشتر برات در حد همون سطحی بودن می مونه اما هر چی یه مساله ای رو یه رازی رو یه مشکلی رو بیشتر بسطش بدی و بیشتر واسه بقیه تعریفش کنی بیشتر برات تبدیل به یه تابو میشه و تبدیل به یک مساله خیلی عمیق میشه...یه مشکلی که پیش اومد رو نباید زیاد واسه بقیه تعریفش کرد...نباید زیاد دربارش با کسی حرف زد حتی با خودت هم نباید دربارش زیاد فکر کنی تا بخوای درگیرش بشی و تمام ذهنت رو به اشغال خودش در بیاره...یه مسایلی رو هر چی بیشتر بهش بها بدی بزرگتر میشه و دست و پاگیرتر...باید در همون مراحل ابتدایی در نطفه خفش کنه تا بزرگ نشه..تا روزی نرسه که زندگیت رو خرج یه مشکل خیلی کوچیکی کرده باشی که ارزشش رو نداشت اینقدر بزرگش کنی...یه مساله رو اگر میخوای که برات زودتر حل بشه برای کمتر کسی تعریفش کنی و سعی کن به تنهایی حلش کنی و دربارش زیادی فکر و خیال ورویا نکنی...عمیق شدن تو مسایل گاهی نتیجه کاملا عکس میده...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آدمایی که خوب حرف میزنن و آدمایی که خوب فکر میکنن...

آدمایی هستند که خوب حرف میزنن...اما یه آدمایی هم هستن که خیلی خوب فکر میکنند...گروه دوم رو ترجیح میدم..یه افردای هستن که فقط خوب حرف میزنن و پشت حرفاشون هیچ فکری نیست اما برعکس یه کسایی هستن که خیلی خوب فکر می کنن و خیلی خوش فکر هستن فقط بلد نیستن فکرشون رو بلند بلند فریاد بزنن ... شاید اونی که خوب حرف میزنه مخاطبای زیادی رو دور خودش جمع کنه اما همیشه افراد خوش فکر مخاطبای خاص خودشون رو دارن و میتونم بگم خیلی راحت تر میشه با خوش فکرا کنار اومد چون لااقل پشت هر حرفشون فکری عمیق نهفته شده...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰