دست نوشته های من

خدایـــا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ازت ممنونم

روزهای شاد


سلامی به گرمای تابستون و به شیرینی میوه های تابستونی


راستش ، احساس می کنم روزهای خوب و شادی در پیش رو داشته باشیم ؛

لحظه هایی پر از صفا و صمیمیت که انشالله هرچه بیشتر باهم دوست باشیم و به یکدیگر انرژی بخشیم ؛

و در صحبت هایمان عشق و صمیمیت جایگزین ِ کینه و حسد بشود ؛

و

نگاهمان به یکدیگر زلال و بی پرده و نشان از مهربانی داشته باشد.

نمیدانم چرا؟ولی احساسم چنین میگوید:

با توکل بخدا روزهای شادی در انتظارمان است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

به کوری چشم بعضی ها

به کوری چشم بعضی ها

از حالا به بعد استوار قدم بر میدارم

ببینم کی میخواد وایسه جلوم

اصن کی میتونه جلوی من وایسه؟


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برای من

 بنــــــــــــــــام خــــــــدا

برای من ، خوردن یک فنجان چای داغ کنار پنجره خاطراتم بهترین  لحظه است ؛همون پنجره ای که وقتی بازش می کنم نسیمی از گذشته ها صورتم رو  نوازش می کنه.

برای من ، قدم زدن در حیاط مدرسه ی کودکی ام و شنیدن همهمه ی بچه ها بهترین لحظه است ؛همون بچه هایی که تا دم در مدرسه صد بار قهر می کردیم و آشتی..

برای من ، نگاه کردن به غروب آفتاب و دستهایی که برای استجابت دعا به آسمون بلند میشه بهترین لحظه است ؛

برای من ، لحظه تولد پروانه  و جدا شدنش از پیله  بهترین لحظه است ؛ همون پروانه ای که  همه آرزو داریم مثل اون بالهای رنگارنگی برای پرواز داشتیم .

برای من ، دور ماندن از کسانیکه دوستشان دارم بهترین لحظه است ؛ چرا که این دوری مرا به آنان نزدیک می کند.

برای من ، گریه کردن در خفا و خندیدن در جمع بهترین لحظه است ؛ همون گریه هایی که  نه شنیده و نه دیده میشه!

برای من ، ماندن در خاطره ی کسانیکه برایشان خاطره ساز شدم بهترین لحظه است ؛ همچون کسانیکه مرا از دیروز تا فردا همراهی کردند.

برای من ، پذیرفتن حقیقت و فدا کردن خوشی های واهی بهترین لحظه است ؛ همون حقیقتی که سالهاست برایم وجود داشته .

 و در نـــهـــــــــــایــت ؛

برای من ، بهترین لحظه ؛لحظه ی تحول است ،همان تحولی که مرا به تکامل نزدیک کند و فلسفه ی وجودیم را بر من آشکار سازد.

مثل تـــــــحول و رویـــــش دوبـــاره طــــبــیـــعـــت .. !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

امروز

دیروز به خاطر این چند روز که اصن حوصله ی هیچی رو نداشتم با یکی حرف زدم

بعد از کلی مشورت قرار بر این شد که برم بهشت فاطمه

امروز هم رفتم اونجا...

باز حالا یه خورده حالم بهتر شده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شاید...

شاید آرام تــر می شدم
فقــط و فقـــط…
اگر می فهمیدی ،
حرفهایم به همین راحتــــی که می خوانی
نوشته نشده اند !!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

من...

دلم واسه خودم قدیمیم تنگ شده :(
نمیدونم چرا بدون هیچ اتفاقی اینهمه عوض شدم!
خودمو با پارسال اینموقعم مقایسه میکنم ، میبینم چقــــــــدر فرق کردم!!!
اصن اخلاقام ... حرف زدنم ... رفتارام ... کارام ... همه و همه عوض شدن!
خو البته معمولا آدم همیشه یه طور ثابت نمیمونه! بزرگ میشه و همه چیش عوض میشه!
ولی اینکه عوض شدنش اینهمه با قبلش فرق کنه یه خورده غیرعادیه!!
اینکه یه پسر خیلی شاد و پرحرف و تقریبا شیطون باشی ، بعد یهو یه پسر کم حرف و آروم بشی که یادش نمیاد آخرین باری که از ته دل خندیده کی بوده!!

نمیدونم چرا ...
فقط میدونم زیادی دارم به خودم سخت میگیرم!
زیادی همه چیو گنده ش میکنم!
زیادی غم و غصه ی الکی میخورم!
و البته زیادی کارای اشتباه کردم که حالا دارم چوبشو میخورم!
ولی همه چی همینطوری نمیمونه!
ینی من نمیذارم که بمونه!
هرچقدرم که سخت باشه و فک کنم از توان من خارجه ولی بازم سعی خودمو میکنم! ک بشم مثل قبل ...
بهله ! من میتونم !!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

....

آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئنتر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده ... این حرف سنگین است ... خودم هم میدانم./ خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتنِ آکبند در آمد، فلزش معلوم میشود، اما فلزِ خطاکرده رو است، روشن است... مثلِ کفِ دست، کج و معوجِ خطش پیداست.از آدمِ بی خطا میترسم، از آدمِ دو خطا دوری میکنم، اما پای آدمِ تک خطا می ایستم...! 

خیلی وقتا شده خودم یه خطایی کردم ... ولی بعدش انقدر از اون خطا بدم اومده و ازش پشیمون شدم که مطمئنم دیگه هیچوقت سمتش نمیرم !!  ولی اگه اون خطارو نمیکردم ، شاید همیشه امکانش بود که انجامش بدم ...


این روزا دیگه حال و حوصله ی اینترنت ندارم ... البته نه اینکه بذارم به امون خدا و برم دیگه برنگردم! ولی دیگه مثل سابق حوصلشو ندارم که ساعت ها بشینم وبگردی کنم و ... ترجیح میدم یک ساعت در روز بیام به وبم یه سری برنم و یه آپی بکنم و وبلاگ دوستان رو بخونم و برم ... بیشتر وقتام به یک ساعت نکشیده حوصلم سر میره و میرم ...
بیشتر دلم میخواد وقتمو کنار خانوادم بگذرونم ... درست برعکس قبلنا که از بودن تو جمع خانواده بیزار بودم ... ولی الان حس میکنم خیلی خانوادمو کم دارم ... البته خب بازم حرفی ندارم باهاشون بزنم ؛ ولی دوست دارم برم بشینم تو سالن و فقط نگاهشون کنم ... همین بهم کلی آرامش میده ... حس میکنم شاید بعده ها خیلی خیلی حسرت بخورم که چرا وقتمو پای لپ تاپم هدر دادم و کنار خانوادم نبودم ...

+ امسال شبای قدر اونجوری که باید میبود ، نبود !! البته برای من ...
خدایا ازت میخام بهم فرصت بدی تا سال دیگه جبران کنم ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

واقعا بریدم...

میدونه چیه؟ ناراحتم ،  ناراحتم چون اونی که میخوام نیستم،ناراحتم چون هیچکس تو زندگیم نیست،هیچکس تو زندگیم نیست تا دوستش داشته باشم،دوستم داشته باشه ، ناراحتم چون هیچکس نیست تعلق خاطرم باشه،تعلق خاطرش باشم،اصلا من به خاطرش باشم. ناراحتم چون هیچکس نیست که به زندگیم معنا بده،ناراحتم چون هیچکس نیست که خاطرش هدفم باشه،ناراحتم چون هیچکس نیست به خاطرش هدف دار بشم ، ناراحتم چون هدفی ندارم .  زندگی که هدف نداره میشه تکرار مکررات،تمام چیزهای الکی همیشه اطرافت وجود داره،همیشه همه چیز پوچ،بی دلیل،بی معنا،بی رنگ،بی نشون هیچ چیز تو زندگیت وجود نداره که نشونه ای از امید باشه،فقط زنده ای،فقط نفس میکشی،فقط راه رفتن و ادای زندگی کردن .من این زندگی رو نمیخوام،زندگی که من میخواستم  سراسر نشاط بود،امید بود،سرزندگی بود،تلاش بود،هدف داشت،کسی بود تا به زندگیت معنا بده،روح تو زندگیت جریان داشت... من اون چیزی که میخواستم نشد،زندگی از دستم رفت،سوخت،تباه شد هنوز جوونی رو شروع نکرده بودم که پیر شدم،واقعا پیر شدم مغزم دیگه کارنمیکنه هیچ چیز تو حافظم نمیمونه، حتی پیش پا افتاده ترین حرفا ازارم میده،یادم نمیاد اخرین باری که از ته دل خندیدم کی بود؟ من واقعا بریدم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰