نمیخواستم بگم ولی خب میگم شاید نظر بعضی از دوستان عوض شه
چند روزه که گوشی ندارم!!!
تور
یک نفر را عروس می کند
و یک ماهی را
از جفتش جدا
شاید آن ماهی خوشبخت می شود
و شاید آن نفر
بدبخت
چرا من نمیتوانم کارهایی را که دوست دارم انجام بدهم چرا نمیتوانم الان که هوس کوه زده به سرم بروم و هر چند روزی که عشقم می کشد آن بالا بمانم. شب که شد یک آتش درست و حسابی راه بیندازم اولش چند تا سیب زمینی را لابلای چوبهای گر گرفته جا بدهم و بعد یک کتری درب و داغان دود گرفته را پر آب کنم بگذارم روی آتش و همینطوری که دارم به دوردستها به شب پرالتهاب شهر نگاه میکنم هرم مطبوع آتش را روی صورتم احساس کنم و تنها صدایی را که بشنوم قل قل آب کتری باشد و صدای ترق و تروق شکستن چوبها، دیگر هیچ صدایی نباشد شهر و آدمهایش آنقدر دور باشند که انگار نیستند انگار وجود ندارند و تنها سرابی هستند که پیشانی تبدار کوه در سرمای شب آنها را آفریده. میخواهم فقط من باشم و کوهستان من باشم و آسمان کوهستان من باشم و دلبری ماه و کرشمه هزار هزار ستاره و هیبت بی منتهای کهکشان راه شیری که سالهاست از خاطرم رفته .
چرا نمیتوانم کارهایی را که دوست دارم انجام بدهم چرا نمیتوانم شبم را با چای دم کرده روی آتش و سیب زمینی ذغالی با هر چقدر نمک که دلم میخواهد بالای کوه سر کنم چرا نمیتوانم سکوت شبم را با هق هق گریه هایی هر چقدر بلند که میخواهم بشکنم .
آی که چقدر میچسبد آدم تا جایی که دلش میخواهد بلند بلند گریه کند آی که چقدر میچسبد...
آدم رفیق داشته باشد عین محمد جواد ثانیِ سریال مادرانه که اگر لازم شد از سر رفاقت بیاید فحشت بدهد، لاکردار بهت بگوید، حتی بیشتر ... یقه ات را هم بگیرد ...
همه ما درخاطره آدمهای زندگیمان یک تصویر جاودان میسازیم تصویری که وقتی در گرماگرم زندگی لابلای شلوغی روزهایمان ناگهان چیزی ما را یاد آنها می اندازد جلوی چشمهایمان نقش می بندد .
مثلا بعضیها مثل یک لبخند پت و پهن میمانند روی صورت خاطرههایمان طوری که وقتی به یادشان میافتیم دست خودمان نیست ناگهان یک لبخند مینشیند روی لبهایمان، بعضیهای دیگر مثل خورشید میمانند یادشان وجودمان را قلبمان را گرم میکند اما دیگرانی هم هستند که یادشان خاطرمان را مکدر میکند و کاممان را تلخ درست عین یک قاشق شربت اکسپوکتران که مجبورید فوری قورتش دهید و کلی آب رویش بخورید که مزه بدش را یادتان برود میخواهم بگویم یاد بعضی آدمها دقیقا همین کار را با آدم میکند مزه ذهن آدم را تلخ میکند .
راستی تا حالا فکر کردهاید در خاطره آدمهای زندگیتان چطوری نقش بستهاید اصلا تا حالا شده است بروید و به دوستتان همکلاسیتان نمیدانم استادتان اصلا خواهر و برادرتان بگوئید :
راستی وقتی به من فکر میکنی یاد چی می افتی ؟
گاهی اوقات اینگونه میشود که یاد یک نفر آرام آرام میخزد لابلای افکارت و تو یقین میداری که دورها برای عزیزی حادثه ای رخ داده است .............
+۱می گویند اگر دلی بی دلیل گرفت یعنی جایی مومنی غمگین است و این روزها چقدر دل بی دلیل و با دلیل می گیرد نمیدانم دلها کوچک شده اند یا حجم غم ها بزرگتر!
+۲ آنقدر می آیم و می نویسم تا این طلسم کور شکسته شود...................
این حال خراب و انگار پایانی نیست ........................
حالم بد بد به معنای واقعی کلمه !
یک جور اظطراب و ناآرامی چنبره زده روی قلبم فقط عصبانیت و کم داشت که اونم امروز بهش اضافه شد و حالا نیستید ببینید حال مشوش این ثانیه ها و دقیقه های من و .......................
الان و در این لحظه و در این ثانیه من هیچی نمیخوام حتی خود آرامشم نمیخوام نه زندگی نه مرگ .......
هیچی !
این یعنی چی ؟
برای امام غائبم
این نمازها همه بی تو شکسته اند
بیا و اقامه کاملترین نمازهایمان را اجابت کن امامت کن
می گویند هیچ چیز سخت تر و شیرین تر از دل نبستن نیست خودمانیم ها راست هم می گویند. این را وقتی باید دل بکنی میفهمی،وقتی ناامید میشوی. یک رسم هایی ازاین دنیا را خوب یاد گرفته ام آن هم این است که:
1.به کسی دل نبندم
2.از هیچ کس هیچ انتظاری نداشته باشم (این را یکروز به یک نفر گفتم،گفت اشتباه می کنی اما راست میگفتم چون خودش خیلی خوب این را ثابت کرد!)
3.به هیچ چیز این دنیا از جماد و نبات و ذی شعور و بیشعورش امیدی نداشته باشم
اگر داشته باشم نتیجه اش فقط و فقط یک چیز است انهم "ن ا ا م ی د ی "این را با تمام وجودم درک کرده ام و حاضرم بابتش حبل الوریدم هم گرو بگذارم .
حالا من هم این وسط میروم یقه گیر خدا میشوم که خب این قانون ها را گذاشته ای که من فقط یکراست بیایم سراغ خودت،که ناامید از خلقت باشم و دلم فقط جای خودت باشد.خب قربانت بروم یک چراغ سبزی نشان بده من با کله می ایم کی بهتر از خودت.
این روزها فقط خودت هستی و خودت تا دلت بخواهد از این دنیا و ادم هایش دل زده ام الان دلم آماده امدن کسی است بگذار آن یک نفر فقط خودت باشی.