دست نوشته های من

خدایـــا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ازت ممنونم

در بی انتظاری هم انتظار است...

آدمیست دیگر، دلش میخواهد لاف بزند که از هیچکس هیچ توقعی ندارد، که بی توقع وبی منت محبت میکند و از دیگران هیچ انتظاری ندارد، دلش میخواهد بگوید همه مهربانی هایش به همه آدم ها چه خاص وچه عام بی چشم داشت است...اما میدانی؟ گاهی آدمی بیخود انکار میکند، گاه آدمی واقعا انتظار دارد ، آن ته بی انتظاریش باز هم انتظار است و بس...آن هم درست وقتیست که آنقدر محبت کرده است که ته دلش ناخواسته ایجاد توقع کرده است...اما امان از آن وقت هایی که محبت هایت تماما بی پاشخ بماند، که درگیر مهربانی یک طرفه بشوی، انگار دیگر انتظاری نداشته باشی برای برگشت محبتت اما توقع جواب عکس را هم نداری...گاهی آدمی در زندگی خودش را گول میزند که توقعی ندارد، که دلش میخواهد محبت کند، اما راستش بزرگترین دروغی که به خودت گاه میگویی همین است، محبت کردنت به آن شخص از سرخاص بودنش است، که اگر خاص نبود محبت هایت هم خاص نمیشدند، آن وقت است که توقع داری که محبت او هم خاص بشود که اگر نشود اذیت میشوی، دلت میشکند ، صدای شکستن خودت را میشنوی و باز هم انکار میکنی...آن وقت است که بدبین میشوی به محبت کردن، در همین بی انتظاری هاباز هم انتظار است...خودمان را گول نزنیم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کم کم یاد میگیری !

اولش که تمام میشود همه چیز داغی ، متوجه نیستی...بعد که تمام میشود دلت میخواهد تو هم تمام بشوی، اصلا حالت خوب نیست... اما کم کم یادمیگیری که یاد را باید به دست باد سپرد...کم کم یاد میگیری که آدم ها ماندنی نیستند، همه عابرانی هستند که باید عبورشان را نظاره کنی و اما دم نزنی..اولش همه چیز سخت است، حتی نفس کشیدن...خاطرات هجوم می آورند، قلبت یخ میزند، دلت سرد میشود وهیچ چیز دلگرمی نیست، امازمان که میگذرد یاد میگیری که دیگر از رفتن ها هم کمتر دلت بگیرد، که دیگر بتوانی خودت روی پای خودت بایستی، بی آن که خاطره ای تو را تا قعر باتلاق گذشته فرو ببرد و یک تکان کافی باشد تا دیگر اثری از تو نماند وبا سر درون باتلاقی غرق بشوی که جانت را میخواهد بگیرد...اما روح آدمی از همین هاست که جان می گیرد، که هربار که زمین خورد باز هم بلند بشود، که هربار که جدا افتاد بازهم همچون برگی بشود که پاییزش در جداییست و بهارش در جوانه زدن دوباره اما...اینطور است که زندگی میگذرد، خاطرات عبور میکنند و زایش زمان های طاقت فرسای انتظار دیگر اثر نمیکند...انگار که روح آدمی از همین ها باشد که صیقل یاب، که تمرین صبوری را از همین جاها باشد که شروع کنی و کم کم روزگار به تو بزرگ شدن را یاد بدهد...آن وقت است که متوجه میشوی که دیگر بچه نیستی، که دیگر چیزهایی را یاد گرفته ای که قبل تر ها اگر از زبان بزرگتری می شنیدی درکش برایت آنقدر سخت بود که حس میکردی هیچ وقت به آن مرحله نرسی که بفهمیش...این جاست که طعم تلخ بزرگ شدن مزه شیرین خاطرات بچگی و نادانی هایت را از بین میبرد، مثل بادامی تلخ میان بادام های شیرین شب یلدایت...بزرگ شدن همانقدر درد دارد که کودکی کردن بدون آزادی کامل همراه با بایدها و نبایدها دارد...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آزارم میدهی

به عمد ...یا غیرعمد خدا میداند...

اما من آنقدر خسته ام

آنقدر شکسته ام که هیچ نمی گویم ...

حتی دیگر رنجیدن هم از یادم رفته است ...

سکوت میکنم و تو ...

همچنان ادامه میدهی...

نفرینت هم نمی کنم ...

خیالت راحــتـــــ . . .

شکســـــته ها نفرین هم بکــنند ،

گیرا نیســـت …!

نـــفرین

ته ِ دل می خـواهد

دلِ شکســـته هـم که دیگر

ســــر و ته ندارد...



+فک کنم داره این احساساتم رقیق میشه ...

دلم شدیدا واسه یه شخص شخیصی تنگ شده

از اون جایی ک دارم سعی میکنم ب قوانینی از جمله دل ب دل راه داره و قانون جذب ارادت و اعتقادمو حفظ کنم

الان مطمئنم ک اون شخصه شخیص هم دلش برام تنگ شده

حتی حسی بیشتر از حسه الان من ( چه اعتماد به نفسی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آهای تو !

خودتو به اون راه نزن!

تو از همون اولشم بی لیاقت بودی

خاطراتی که با تو دارم

مرور محبت های احمقانه من و بی لیاقتی های توست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آدمیست دیگر ...

یک روز حوصله هیچ چیز را ندارد!

دوست دارد بردارد خودش را بریزد دور ..!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یا ربــــ...

ای شنواترین شنوندگان !
دعای ما را به اجابت برسان
و باقی مانده ی غیبت را
به حرمت محمد و آل محمد(ص)
بر ما ببخش
و صدای زیبای 
انا بقیه الله
را در عالم
طنین انداز فرما...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گر تو برانی به که روی آوریم

خدا رو شکر ک بیماری لاعلاج نداریم...خدا رو شکر ک مشکلات لا ینحل نداریم... خدا رو شکر ک تو ی نگاه و مقایسه با دور وبری ها تو خیلی چیزا کم نداریم..بابت همه اینا شکرت خدا.

اما یه اما داره خدا...ی جوری کن وقتی میایم شکر کنیم...بابت نداشته هامون نباشه...که شاکرت باشیم...بابت سرطان و ام اس وغیره... نداشته مون نباشه که ممنونت باشیم... بلکه یکم از این سلبی نگری ها در بیایم..خودت کمک کن...هر چند بارها خرمون از پل گذشته ویادمون رفته عهد ومیثاقمون.

اما...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کاش شاعر بودم ...

یه جا خوندم نوشته بود: "کاش شاعر بودم ... جا به اندازه تنهایی من در من نیست" خیلی قشنگِ ... خیییییلی ... ولی ارتباط دو تا جمله رو درک نمی‌کنم ... خب خنگم دیگه ... ولی خیلی قشنگه خیییییلی .... منم کاش شاعر بودم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بی قید رفتار کردن

یه وقتای از قانون و قاعده و اصل و ملزوماتی از این دست که تو زندگی هست خسته میشی.دوس داری بی قید رفتار کنی...دوس نداری حتی ذره ای به چی شدن و چی نشدن اتفاقات دور و برت فکرکنی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عبور از خیابون زندگی

داشتم میومدم خونه تو راه داشتم از عرض خیابون عبور می کردم که یه ماشین با سرعت هر چه تموم تر داشت میومد به سمتم، مسلمه عکس العمل من فقط این بود که یک قدم برم عقب تر...درست همون لحظه یه ماشینم از پشت سر داشت با سرعت میومد و من نزدیک بود بین این دوتا ماشین پرس بشم...هر جوری بود خلاصه میلیمیتری رد شدن جفتشون...بعد یه ماشین دیگه ای برام ایستاد و با دست اشاره کرد که رد بشم.منم سر تکون دادم و رد شدم...نکته ای که برام جالب بود دنیای بی رحم ما آدما هست...یعنی به همین راحتی سرعت می گیریم و به این که تو این مسیر چه کسایی رو داغون کنیم اصلا توجه نداریم...شاید مسخره به نظر بیاد ولی تو زندگی هم دقیقا همینه...ما آدما یاد گرفتیم که دقیقا تو زندگی هم از هم سبقت بگیریم و بدون توجه به بقیه راه خودمون رو بریم...حالا این وسط کسی هم ضربه خورد طوری نیست...کاش ما آدما یه کم خودخواهی روکنار بذاریم...اینجوری لا اقل میشه امیدوار بود یه روزی انساسنیت جایگاه خودش رو پیدا می کنه....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰