به عمد ...یا غیرعمد خدا میداند...
اما من آنقدر خسته ام
آنقدر شکسته ام که هیچ نمی گویم ...
حتی دیگر رنجیدن هم از یادم رفته است ...
سکوت میکنم و تو ...
همچنان ادامه میدهی...
نفرینت هم نمی کنم ...
خیالت راحــتـــــ . . .
شکســـــته ها نفرین هم بکــنند ،
گیرا نیســـت …!
نـــفرین
ته ِ دل می خـواهد
دلِ شکســـته هـم که دیگر
ســــر و ته ندارد...
+فک کنم داره این احساساتم رقیق میشه ...
دلم شدیدا واسه یه شخص شخیصی تنگ شده
از اون جایی ک دارم سعی میکنم ب قوانینی از جمله دل ب دل راه داره و قانون جذب ارادت و اعتقادمو حفظ کنم
الان مطمئنم ک اون شخصه شخیص هم دلش برام تنگ شده
حتی حسی بیشتر از حسه الان من ( چه اعتماد به نفسی)
خودتو به اون راه نزن!
تو از همون اولشم بی لیاقت بودی
خاطراتی که با تو دارم
مرور محبت های احمقانه من و بی لیاقتی های توست...
یک روز حوصله هیچ چیز را ندارد!
دوست دارد بردارد خودش را بریزد دور ..!
خدا رو شکر ک بیماری لاعلاج نداریم...خدا رو شکر ک مشکلات لا ینحل نداریم... خدا رو شکر ک تو ی نگاه و مقایسه با دور وبری ها تو خیلی چیزا کم نداریم..بابت همه اینا شکرت خدا.
اما یه اما داره خدا...ی جوری کن وقتی میایم شکر کنیم...بابت نداشته هامون نباشه...که شاکرت باشیم...بابت سرطان و ام اس وغیره... نداشته مون نباشه که ممنونت باشیم... بلکه یکم از این سلبی نگری ها در بیایم..خودت کمک کن...هر چند بارها خرمون از پل گذشته ویادمون رفته عهد ومیثاقمون.
اما...
یه جا خوندم نوشته بود: "کاش شاعر بودم ... جا به اندازه تنهایی من در من نیست" خیلی قشنگِ ... خیییییلی ... ولی ارتباط دو تا جمله رو درک نمیکنم ... خب خنگم دیگه ... ولی خیلی قشنگه خیییییلی .... منم کاش شاعر بودم ...
یه وقتای از قانون و قاعده و اصل و ملزوماتی از این دست که تو زندگی هست خسته میشی.دوس داری بی قید رفتار کنی...دوس نداری حتی ذره ای به چی شدن و چی نشدن اتفاقات دور و برت فکرکنی...
داشتم میومدم خونه تو راه داشتم از عرض خیابون عبور می کردم که یه ماشین با سرعت هر چه تموم تر داشت میومد به سمتم، مسلمه عکس العمل من فقط این بود که یک قدم برم عقب تر...درست همون لحظه یه ماشینم از پشت سر داشت با سرعت میومد و من نزدیک بود بین این دوتا ماشین پرس بشم...هر جوری بود خلاصه میلیمیتری رد شدن جفتشون...بعد یه ماشین دیگه ای برام ایستاد و با دست اشاره کرد که رد بشم.منم سر تکون دادم و رد شدم...نکته ای که برام جالب بود دنیای بی رحم ما آدما هست...یعنی به همین راحتی سرعت می گیریم و به این که تو این مسیر چه کسایی رو داغون کنیم اصلا توجه نداریم...شاید مسخره به نظر بیاد ولی تو زندگی هم دقیقا همینه...ما آدما یاد گرفتیم که دقیقا تو زندگی هم از هم سبقت بگیریم و بدون توجه به بقیه راه خودمون رو بریم...حالا این وسط کسی هم ضربه خورد طوری نیست...کاش ما آدما یه کم خودخواهی روکنار بذاریم...اینجوری لا اقل میشه امیدوار بود یه روزی انساسنیت جایگاه خودش رو پیدا می کنه....