دست نوشته های من

خدایـــا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ازت ممنونم

مخاطب عام شایدم خاص!

میون آسمون آبی و آسمون ابری هیچ فرقی نیست!جفتش یه آسمونه فقط رنگش عوض شده و حس وحالی که بهت میده عوض شده...روزای ابری حس وحالت قشنگ تر و زیباتر و روزای آفتابی یه حس کاملا معمول و عادی ....درست مثل آدما...آدمای دور وبرم هم همه آدمن فقط نوع رفتار و منششون هست که اونا رو واسه ما خاص میکنه...حالا یه عده واسمون کاملا عادی میشن ویه عده هم اینقدر برامون خاص و قشنگ میشن که دل کندن ازشون برامون سخت میشه...درست مث پایان یک روز ابری که میگی ای کاش بارون ادامه داشت با رفتن بعضی ادما از زندگیت میگی ای کاش این آدم ادامه داشت حضورش ...این روزا آسمون زندگیم گاهی ابری هست و گاهی افتابی ...درست خودم هم نمیدونم موندنی هستند بعضی ادما یا نیستن..دیگه به فکر موندن یا نموندنشون نیستم...فقط دوست دارم از لحظاتم استفاده کنم ...از حضور آدما و حس قشنگی که بهم میدن لذت ببرم ولی ترسی گاهی تمام وجودم رو میگیره..ترس از دست دادن...گاهی با تمام وجود دوست دارم تمام آدمای خوب زندگیم رو تو زندان قلبم حبس کنم ..یه حبس واقعی...بهشون اجازه ندم هیچ وقت برن هیچ جا...گاهی با تمام وجود دوست دارم حصاری دور اون آدما بسازم و اجازه ندم هیچکس بهشون نزدیک بشه...آدمای خوب زندگیم رو دوست دارم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گذر عمر در گذر خاطرات ...

یه روزی میاد از کنار خیلی آدمایی که الان خیلی آشنا هستن به سادگی میگذریم و میگیم ئه ،این آدم چقد شبیه خاطراتم بود ...یه موقعی میشه که همه چیز برات بوی کهنگی خاطرات نم خورده زیر بارون رو میدن ...شایدم خاطرات آفتاب خورده زیر آفتاب تابسون ..یه موقعی میشه با یه عکس حتی از جات میپری ...با یه دست خط آشنا..حتی یه کارت تبریکی که وسط کتابی که از دوستت هدیه گرفتی هست...یه وقتایی موقع مرتب کردن اتاقم بدجور مشغول میشم ...یهو چشم باز می کنم میبینم نشستم یک ساعت فقط دارم عکس نگاه میکنم یا دارم خاطرات گذشتمو از دفتر خاطرات دوران نجوونیم میخونم و نم اشکی توچشمم تراویده یا حتی لبخندی گوشه های لبم رو به بالا سوق داده ...یه وقتای نگاهت به همه چیز عوض میشه...عوض شده حتی و خودت خبر نشدی ...اون موقع هست که میگی این خاطرات چقد بوی کهنگی میدن ..چقد بوی ناب قدیما رو دارن ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حضوری از سر عادت ...

داشتم به این فکر میکردم گاهی لازمه از بعضی آدما فاصله گرفت..گاهی حضور دایم باعث عادت میشه...و عادت به حضور کسی یعنی از بین رفتن لذت حضور در لحظات ...عادت کردن لذت همه چیز رو از بین میبره...نمیدونم به چند نفر از همین اطرافیانم فقط از سر عادت در ارتباطم ولی میدونم که لذت بردن از هر چیزی فقط در گرو حضور داشتن دایم شاید نباشه بلکه حضور موثر و همراه با لذت بردن از لحظات با هم بودنه..پس اگه دیگه از حضور کسی لذت نمی بریم بهتره بدونیم از سر عادت داریم دوستی می کنیم و شاید بهتر باشه فاصله بگیریم ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یه شعر به سبک نو برای آدمهای نامرد

ای نا رفیق..

به کدامین گناه ناکرده.. تازیانه ام می زنی

به حقیقت که هویتت را

دیر زمان ایست که در زیر پای رهگذران

به عرضه نهاده ای

نقابت را بردار...

زیر پایم را زود خالی کردی

مجالی می خواستم اندک ... به اندازه یک نفس ..

این نگاهت چیست ؟

سلام پر مهرت را باور کنم... یا پاشیدن نمکت را؟

خنجر را دستت دادم و گفتم

پشت سر من حرکت کن و مواظبم باش

اندکی بعد خنجری از پشت در قلبم فرو رفت

پشت سرم را نگاه کردم .. کسی جز تو نبود

نمی دانستم تو هم تاب از پشت خنجر زدن را داری

تو گناهکار نیستی !

خنجر را خودم به دستت داده بودم

به یقین که از دیار عابر هرز نگاه آمده ای

شکنجه کن... که برای کشیدن درد مانده ام.. نه برای التیام..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پس رویت را برگردان

ســــلام می کنـــــم
رو بر می گردانی تا نادیده ام بگیـــری!
اما همین یعنی هنوز هم دلت این سوی دیده ات می تپد. خودت را به راه دیگری می زنی، راهی که هر دویمان خوب می دانیم به جایی ختم نمی شود! شاید نمی دانی برای فراموش کردن باید یاد بگیری: ببینــی، دلتنگ شوی، پس رویت را برگردان. من تو را مثل کف دستم می شناسم. می دانم این تظاهرت به نادیده گرفتن یعنی هنوز یک جایی از کار می لنگـــــد. باور کن این سرسنگین بودن ها هیچ دردی را دوا نمی کند. فقط چیزی در دلت سنگینی می کند. چیزی شبیه یک حرف. حرفی که بهتر است گفته شود. آن هم حالا که فاصله به اندازه تمام جواب سلام هایی که از تو طلب دارم بین ما سنگینی می کند. ســــلام می کنـــــم . فقط همین
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گاهی باید گذاشت رفت !

گاهی باید رفت و آنچه ماندنی ست را جا گذاشت
مثل یاد ، مثل خاطره ، مثل لبخند...
رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی، بروی
و ماندنت رفتنی می شود وقتی که نباید بمانی، بمانی.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

منـــ...

میدونه چیه؟ ناراحتم ،  ناراحتم چون اونی که میخوام نیستم،ناراحتم چون هیچکس تو زندگیم نیست،هیچکس تو زندگیم نیست تا دوستش داشته باشم،دوستم داشته باشه ، ناراحتم چون هیچکس نیست تعلق خاطرم باشه،تعلق خاطرش باشم،اصلا من به خاطرش باشم. ناراحتم چون هیچکس نیست که به زندگیم معنا بده،ناراحتم چون هیچکس نیست که خاطرش هدفم باشه،ناراحتم چون هیچکس نیست به خاطرش هدف دار بشم ، ناراحتم چون هدفی ندارم .  زندگی که هدف نداره میشه تکرار مکررات،تمام چیزهای الکی همیشه اطرافت وجود داره،همیشه همه چیز پوچ،بی دلیل،بی معنا،بی رنگ،بی نشون هیچ چیز تو زندگیت وجود نداره که نشونه ای از امید باشه،فقط زنده ای،فقط نفس میکشی،فقط راه رفتن و ادای زندگی کردن .من این زندگی رو نمیخوام،زندگی که من میخواستم  سراسر نشاط بود،امید بود،سرزندگی بود،تلاش بود،هدف داشت،کسی بود تا به زندگیت معنا بده،روح تو زندگیت جریان داشت... من اون چیزی که میخواستم نشد،زندگی از دستم رفت،سوخت،تباه شد هنوز جوونی رو شروع نکرده بودم که پیر شدم،واقعا پیر شدم مغزم دیگه کارنمیکنه هیچ چیز تو حافظم نمیمونه، حتی پیش پا افتاده ترین حرفا ازارم میده،یادم نمیاد اخرین باری که از ته دل خندیدم کی بود؟ من واقعا بریدم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

با احتیاط برانید !غار تنهایی در حال حفر شدن بیشتر است !

راستش این روزها آنقدر سریع میگذرند، آنقدر درگیر خودم وزندگیم شده ام که آدم زدگیم در حاشیه رفته است...اما همچنان آدم زده هستم، تنهایی مطلق میخواهم، در تنهایی مطلق همه چیز دارم، آرامش دارم...دلم سراغ گرفتن های الکی را نمیخواهد، همین دلم تنگ شده هایی که همه دوستانم میگویند...همین که غیب میشوم همه تازه میفهمند که نیستم.هنوز هم نمیدانم که این خوب است یا بد...اصلا آدم مهمی هستم یا نیستم...این هم مهم نیست چون نیاز به توجه دیگران هم نمیبینم، دلم خودم را میخواست که دارم خودم را باز هم به خودم برمیگردانم.خودم را از خودم طلبکار بودم که دارم بدهیم را با تنهایی مطلقم و به خودم رسیدن های این روزهایم به خودم پرداخت میکنم...این روزها دلم هیچ بشری را نمیخواهد، سعی میکنم دلتنگ هیچکس نباشم، دور شده ام از همه،غارتنهایی این بارم عمیق تر حفر شد انگار، حذف بعضی آدم ها انگار جدی تر شده باشد، انگار تغییرات درونی وبیرونیم نمودش بیشتر شده باشد، انگار آینده برایم جدی تر شده باشد ومحدودیت زمان بیشتر خودش را نشان داده باشد...این روزها عجیب شده ام، خیلی عجیب تر از ان که تصورش را کنید...خودم هم در باورم نمیگنجید به این راحتی همه چیز را کنار بگذارم...فضای مجازی آنقدر برایم در حاشیه رفته است که خودم هم باورم نمیشود که تنها رغبتم همین باز کردن وبلاگم باشد...همه چیز طور دیگری شده است و این مرا خوشحال میکند.تغییر را دوست دارم، آن هم تغییرات مثبت،این که میتوانم هنوز هم تغییر کنم، هنوز هم درون غارم میروم برایم نوید مثبتیست که هنوز هم میتوانم از روزمرگی دوری کنم .حالم خوب است...فکر میکنم بهترین تصمیم را در همین روزهایم دارم میگیرم...اتفاقات دیگری هم در حال افتادن است که فعلا در وبلاگم معذورم از بیانشان اما در اینده ای خیلی نزدیک از ان ها هم صحبت میکنم ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تو دوستیم حسودم قبول ، اما حساسم نکنید !

آدم حسودی هستم توی دوستی هام.خیلیم حسود...گاهی اگر من به دوستم توجه داشته باشم و ببینم کسی به جز من هم خیلی توجه بهش داره ناراحت میشم.این رو تموم دوستام هم میدونن و همیشه کاری میکنن که من هیچ وقت حس حسادتم تحریک نشه...محدود نمیکنم دوستام رو اما همشون بهم این اطمینان رو میدن که همیشه کنارم هستن، دوستم می مونن و اینقدر دوستیم باهاشون دوطرفه هست که معمولا تمام اعتمادم مال خودشون هست...یعنی همین اعتمادی که بهشون دارم باعث میشه حس حسادتم به ندرت و خیلی خیلی کم تحریک بشه...اما خواستم بگم که اگر دوستی دارید که مثل من هست، اگر میدونید دوستتون دوستی رو داره که مثل من هست، کاری نکنید که حساسش کنید، کاری نکنید که این نقطه ضعفش ر وبه رخش بکشید و دست بذارید رو این نقطه ضعف  واونقدر فشارش بدید که دردش بگیره...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دوستی به از عشق !

دوستش داری...آنقدر زیاد دوستش داری که وقتی توجه بقیه به او را می بینی دیوانه میشوی، درست مثل یک روانی دوست داری بروی یک کشیده درست بخوابانی زیر گوش چپش که چرا ، چطور و چگونه به آن کسی که تو دوستش داری توجه ویژه می کند، کار به آن جا میرسد که از شدت حسادت حتی حاضر نیستی جز تو به کس دیگری توجه داشته باشد...به این نقطه که رسید تازه بگومگوها آغاز میشود، که چطور حس اعتمادی نیست، که این حس مالکیت کشنده است، که اگر این احساس ادامه پیدا کند مساله مضحکه خاص و عام می شود، که این چه احترامیست که برای خلوت هم احترامی قایل نشده ای...درست جایی که یک دوست داشتن ساده و بی دلیل به یک عشق آتشین کاملا غیرمنطقی تبدیل می شود که طرفین درگیر را می سوزاند، باعث اذیت شدنشان می شود، همین هست که همیشه می گویم که دوست داشت فراتر از عشق است...همین هست که می گویم اگر کسی را روزی روزگار دوستش داشتی اول از همه یاد بگیر خلوتش را محترم بشماری و خوب احترام گذاشتن و اعتماد داشتن را خوب یاد بگیر...همین هست که می گویم دو عاشق تا دوستان خوبی نباشند عاشق های خوبی نمی شوند...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰