ای نا رفیق..
به کدامین گناه ناکرده.. تازیانه ام می زنی
به حقیقت که هویتت را
دیر زمان ایست که در زیر پای رهگذران
به عرضه نهاده ای
نقابت را بردار...
زیر پایم را زود خالی کردی
مجالی می خواستم اندک ... به اندازه یک نفس ..
این نگاهت چیست ؟
سلام پر مهرت را باور کنم... یا پاشیدن نمکت را؟
خنجر را دستت دادم و گفتم
پشت سر من حرکت کن و مواظبم باش
اندکی بعد خنجری از پشت در قلبم فرو رفت
پشت سرم را نگاه کردم .. کسی جز تو نبود
نمی دانستم تو هم تاب از پشت خنجر زدن را داری
تو گناهکار نیستی !
خنجر را خودم به دستت داده بودم
به یقین که از دیار عابر هرز نگاه آمده ای
شکنجه کن... که برای کشیدن درد مانده ام.. نه برای التیام..
گاهی باید رفت و آنچه ماندنی ست را جا گذاشت
مثل یاد ، مثل خاطره ، مثل لبخند...
رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی، بروی
و ماندنت رفتنی می شود وقتی که نباید بمانی، بمانی.....
آدم حسودی هستم توی دوستی هام.خیلیم حسود...گاهی اگر من به دوستم توجه داشته باشم و ببینم کسی به جز من هم خیلی توجه بهش داره ناراحت میشم.این رو تموم دوستام هم میدونن و همیشه کاری میکنن که من هیچ وقت حس حسادتم تحریک نشه...محدود نمیکنم دوستام رو اما همشون بهم این اطمینان رو میدن که همیشه کنارم هستن، دوستم می مونن و اینقدر دوستیم باهاشون دوطرفه هست که معمولا تمام اعتمادم مال خودشون هست...یعنی همین اعتمادی که بهشون دارم باعث میشه حس حسادتم به ندرت و خیلی خیلی کم تحریک بشه...اما خواستم بگم که اگر دوستی دارید که مثل من هست، اگر میدونید دوستتون دوستی رو داره که مثل من هست، کاری نکنید که حساسش کنید، کاری نکنید که این نقطه ضعفش ر وبه رخش بکشید و دست بذارید رو این نقطه ضعف واونقدر فشارش بدید که دردش بگیره...