دست نوشته های من

خدایـــا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ازت ممنونم

بی رحمی در گذر زمان

در هیاهوی جاده ای پر پیچ وخم این منم که بی هدف شده ام.در میان مارپیچ راهم را گم کرده ام.هر چه بیشتر در عمق این مارپیچ می روم بیشتر گم می شوم.انگار در اعماق یک جنگل تاریک گم شده ام.تنها صدایی که به گوش می رسد در این جنگل صدای پرندگان گرسنه ای است که در بالای درختان سر به فلک کشیده ی بی انتها منتظر مرگ من نشسته اند.بوی نم خزه ها و جلبک ها مستم کرده است.از خود بیخود شده ام. ترس تمام وجودم را برای یک لحظه فرا می گیرد.آه مرگ ،ای مرگ آری من از تو میترسم ...من آنقدر شجاعتش را ندارم که از جانم بگذرم و غذای این پرندگان را تامین کنم... چه بی رحم شده ام این روزها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پول

ﺭﻭﺯﻱ ﺟﻮاﻧﻲ اﺯ شیخی ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮا اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ اﻳﻨﻘﺪﺭ ﺑﺮاﻱ ﭘﻮﻝ

ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭا ﻣﻲ ﺁﺯاﺭﻧﺪ و ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺪﻱ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ؟

ﺷﻴﺦ ﻗﻮﻃﻲ ﻛﺒﺮﻳﺘﻲ اﺯ ﺟﻴﺐ ﺩﺭاﻭﺭﺩ ﺳﻪ ﻧﺦ ﻛﺒﺮﻳﺖ ﺭا ﮔﺮﻓﺖ

و ﺩﻭ ﻧﺦ ﺁﻥ ﺭا ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﻗﻮﻃﻲ ﻧﻬﺎﺩ ﺁﻥ ﻳﻚ ﻧﺦ ﺭا ﻧﺼﻒ ﻛﺮﺩ

ﻭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻧﺼﻔﻪ ﻛﻪ ﻧﻮﻙ ﺗﻴﺰﻱ ﺩاشت

ﻻﻱ ﺩﻧﺪاﻥ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺗﻤﻴﺰ ﻛﺮﺩ و ﮔﻔﺖ :

ﭼﻪ ﻣﻴﺪاﻧﻢ !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تبلیغات

دور نمی بینم اون روزی رو که میخوای مای کامپیوترو باز کنی

و تا کلیک کنی روش یه صفحه تبلیغم باز کنه !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تیمار قلب مریض

آدمی هست دیگه..یه وقتی قلبش تب میکنه از دست عقلش...
آدمیه دیگه ... یه وقتی میشه اینقدر احساست رو سرکوبش میکنی وتو ذوق احساست میزنی که دیگه واسه در اومدن صداش هم دیر میشه...قلبت تب میکنه مریض میشه ...
یه وقتی میشه دیگه نه از احساست میتونی درست با کسی حرف بزنی و نه عقلت میتونه درست راهنماییت کنه که چیکار کنی و چیکارنکنی...
همین که میخوای تصمیم بگیری مغزت هنگ میکنه...اینقدر احساساتت رو نادیده گرفتی که دیگه حتی از اون هم نمیتونی کمک بگیری...
احساسات آدمی همیشه همراهشه ولی وقتی سرکوب میشه مریض میشه...آره
احساس آدم مریض میشه ، نمیتونی نادیدش بگیری دیگه...
تیمار کردن قلبی که همش سرکوب شده و مریض شده کار هر کسی نیست...قلبی که حالش خوب نیست بهانه گیره، همش بهونه اونایی رو می گیره که دیگه نیستن ، خیلی میخواد شجاع باشی که نزدیکش بشی و کمک کنی باز جون بگیره...
قلبی که سرکوب شده رو باید زود بهش رسید تا از کار نیوفته تا حالش خوب بشه...حالش که خوب شد دیگه باید یاد بگیری که سرکوبش نکنی...باهاش راه بیای، کناربیای باهاش...دیگه اذیتش نکنی ...باید یاد بگیری که عقلت رو با قلبت رفیق کنی...باید یاد بگیری اگر قلبت حرف نامروبطی زد عقلت نصیحتش کنه و باهاش مدارا کنه ..نه که بخواد سرکوبش کنه...قلبی که یه بار مریض شد رو اگر درمانش کنی دیگه نباید بذاری مریض بشه...
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

والیبال قدرتمندمون :)

لازمه بگم که به تیم ملی والیبالمون افتخار میکنم یا خودتون می دونید دیگه؟ واقعا بینظیرن این بازیکنا.واقعا از برد دیروز لذتی بردم بس بسیار.بردن تیم برزیل قهرمان 9 دوره لیگ جهانی والیبال واقعا باعث افتخار ماست .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شما را به خدا متعادل باشید!

شما را به خدا اگر کسی را دوست دارید در دوست داشتنتان متعادل باشید، اگر میدانید کسی دوستتان دارد اذیتش نکنید، متعادل رفتار کنید...شما را به خدا اگر میدانید کسی توجه خاصب به شما دارد و شما اما این توجه خاص را نمیتوانید پاسخگو باشید تکلیف خود را روشن کنید تا این توجهات کار دستش، دستت نداده است...شما را به خدا اگر امروز خوب هستید، الان خوب هستید دو دقیقه بعد بدترین عالم نشوید..شما را به خدا متعادل باشید! روانی نباشید !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تعادل در همه چیز

نباید کسی را زیادی دوست داشت ، نه کسی را زیاد بزرگ کرد ، نه به چیزی زیاد وابسته شد و نه به کسی زیادی محبت کرد...همیشه همین زیادی ها هست که کار دست آدمی میدهد ...همین زیادی ها هست که باعث عذاب و آزار اذیت آدمی در زندگی می شود...هر چیزی که از حد بگذرد و زیادی شود مایه دردسر میشود انگار سر بی دردت را دستمال سر بسته باشی بدون آن که حتی درد داشته باشی...آره..هر چیزی زیادیش بده حتی هر کسی زیادیش بد هست...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

غرق در افکار

کتابت جلوت بازه در حالی که داری با مدادت ور میری یا ثانیه های طولانی میگذره میبینی غرق در افکار خودت شد ی وداری فقط وفقط نقاشی میکشی ولی از درس خوندن خبری نیست...غرق در رویایی و فکر...فکر آینده ، فکر برنامه هات...فکرایی که هیچ وقت تمومی ندارن...همینجوری واسه خودت خیال میبافی خیال تا جایی که فرشی از خیال بافتی ولی هنوز دست به کتاب و دفترات نزدی...یه جورایی انگار کلافه ای...تمرکزت زیر صفره...نمیدونی خودت هم دقیقا چت شده ...فقط میدونی که الان وقتش نیست..کتابت رو میبندی و با یه لبخند زورکی میگی امروز روز من نیست و قید درس رو واسه اون زمان کوتاه میزنی...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یک صبح خوب

یک صبح خوب، یک صبح عالی ،یک صبح به یاد ماندنی...و این گونه مرا به زندگی بر میگردانی درست زمانی که دیگر همه ی امیدها مرده اند.آری درست است،تو این کار را میکنی.و هنگامی که این حس غریب تمام وجودم را مال خود میکند،درست این زمانی است که حس می کنم دوباره متولد می شوم.درست نقطه ی مقابل دیروزم.آری!درست همانند یک فرشته نجات زندگیم را به من برگرداند.از نو می سازم.باز هم می جنگم.شروع می کنم.زندگی جاریست مثل خون در رگها.

+نمیدونم چرا اینقدر پست میذارم ولی اینو میدونم بی ارتباط با معرفی وبلاگ نیست...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سکوت اجباری

یه وقتایی هست آدم از دست یه نفر ناراحت میشه! دلش میگیره! اما سکوت میکنه.هر چی طرف باهات حرف میزنه هیچی نمیگی و قشنگ میذاری طرف تخلیه بشه و بعد که خوب تخلیه شد تو بی تفاوت میشی و دیگه سکوت میکنی.. هرکاری واسه جلب توجهت میکنه اما باز هم سکوت اختیار میکنی...از این اتفاقا مطمئنم واسه خیلی از ما افتاده.میخوام بگم خیلی از ما تو گذشته یک چنین اتفاقاتی رو تجربه کردیم اما هر وقت بهش فکر می کنیم می بینیم اگر بازهم به عقب برگردیم همون کار رومیکنیم. به شخصه از خیلی از رفتارام تو گذشته هیچ وقت پشیمون نمیشم چون فکر میکنم من به قانون خودم و طبق عادت خودم رفتار کردم و حسرت خوردن فقط واسه کسی هست که خودش نیست و تظاهر می کنه.به خاطر همین خودت بودن شاید بهترین توصیه هست واسه هرکس...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰