دست نوشته های من

خدایـــا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ازت ممنونم

۱۰۰ مطلب با موضوع «حرف های من» ثبت شده است

دادگاهیش نکن ...

هیچ وقت عادت نداشته ام که در اشتباهات خودم یا دیگران که سهــــــوا بوده است و بی

منظور دنبال مقصر بگردم...راستـــــــــش اینطور زندگی را دادگاهـی کرده ای انگار، که انگار

میخواهی مقصر را مشخص کنی و بعـد هم حکم صادر کنـی که انگار این بیشتر پاک کردن

صورت مساله است.اصلا دنبال مقصر گشتن در اشتبـــــــاهات گاهی مثل آن می ماند که

شکر را در آب حل کرده باشی ووقتی که حل شد و دیگر تمیز دادنش امکان پذیر نبود تازه

شکر و آب را از هم جداکنی ...نمیشود جانم...در زندگی نمیشود همه اش دنبال مقـــصر

گشت، گاه لازم است که بدانی هیچکس مقصر نیست، نه تو، نه او، نه هیچــــــــــــــکس

دیگر...کافیست به خودت زمان بدهی، به زمان فرصت بدهی تا در ظرف مشکلاتتـــــــ حل

بشود و آن وقت است که متوجه میشوی چقدر راحت دیگر نه مشکلی هستـــــــ و نه آن

مساله آزار دهنده قبلی دیگر وجود دارد...گاهی بعضی ناراحت شــدن ها، دلــــخوری ها،

مقاومت در برابر سوتفاهمات تنها مشمول گذر زمان میشوند که حلشــــان کنـد و بس...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نخواستن به از خواستن !

گاهی آدم نمیداند که چه میخواهد، اما همین که میداند برعکس چه نمیخواهد انگار قلبش را آرام کرده باشد...گاهی آدمی دلش گرفته است،و برعکس آن که بخواهد خط و نشان بکشد که دلم این میخواهد و آن میخواد برعکس میتواند فریاد بزند که دلش چه چیز نمیخواهد و از این نخواستن هست که دلش گرفته است، که ظرف دلش سر رفته است، صبرش لبریز شده است و همین است که پراز حرف هایی از نخواستن شده است درحالی که دلش نمیخواهد درباره شان حرف بزند، اما میدانی، ناراحتیش تنها متعلق به وقتیست که ظرف احساساتش زیاد پر شده باشد، اما بعداز چند ساعت فکر کردن و کمی سکوت کردن آن وقت که می فهمد دلش دیگر چه چیزهایی رو نمیخواهد آرام میشود ...گاه آدمی از نخواستن بیشتر از خواستن دلش آرام می گیرد....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گاهیم بذار دلتنگت بشن !

وقت هایی هست که میخواهی نباشی تا دلتنگت بشوند، میخواهی نباشی تا ببینی چه کسانی برای بودنت تلاش میکنند،آدمیست دیگر، انگار برای ان که بتواند هم خود را پیدا کند و هم آدم های خوب زندگیش را خودش را به عمد گم میکند، آن وقت است که دیگر جلووی چشم نیست، دیگر حضور خودش را کمرنگ میکند و تقریبا ناپدید میشود، بعدتر ها آن آدم هایی که حالش را میپرسند، که عدم حضورش را احساس میکنند انگار عزیزتر شده باشند، انگار روحیه آدمی هم شاداب تر شده باشد آن وقتی که میفهمد هنوز هم خاطرش برای بعضی آدم ها اینقدر عزیز است و دوستش دارند...همین است که میگویم به آدم ها فرصت بده تا دلشان برایت تنگ بشود، میگویم زیاد نباش تا زیادی نشوی، گاه با خودت خلوت کن تا هم خودت را راحت تر بازیابی کنی و شاداب تر بشوی و هم اطرافیانت را بهتر بشناسی و عزیزترهایش را جمع کنی و بیشتر دوستشان بداری ...آدمی گاه باید از عمد خودش را از جلوی چشم دور کند...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گاهی هم بگذار و بگذر...

گاهی هم آدمی باید بگذارد و بگذرد...گاهی وقتی آدمی می ماند از خودش بیشتر تصویر یک آدم نفهم به جای میگذارد که همه فکر میکنند نمیفهمد، متوجه نمیشود...واقعیت آن است که میفهمی، متوجه میشوی اما نمیخواهی باور داشته باشی، دلت میخواهد بارها و بارها فرصت دوباره بدهی فارغ از ان که این فرصت ها خودشان قاتل روحت هستند.که باعث میشوند روزی برسد که به جای آن که خودت با پای خودت بروی، کنارت بگذارند، آن وقت است که دردت میگیرد، که ناراحت میشوی که چرا از اول کار خودت نرفتی...آدمیست دیگر، اشتباه میکند، درس نمیگیرد و باز هم دوباره میخواهد اشتباهش را تکرار کند، اما غافل از ان است که اشتباه بار اول تجربه است و بار دوم بیشتر شبیه به یک حماقت احمقانه...اصلا آدمی که در مرحله اول به خودش احترام نگذارد حرمتش زیر سوال رفته است...همین است که میگویم همیشه طوری رفتار کن که حمایت کنی از تجربه هایت، نه آن که حماقت کنی و بعد تلخند بزنی بهشان...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تور...

تور
یک نفر را عروس می کند
و یک ماهی را
از جفتش جدا
شاید آن ماهی خوشبخت می شود
و شاید آن نفر
بدبخت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عید است ..

 برای امام غائبم

این نمازها همه بی تو شکسته اند

بیا و اقامه کاملترین نمازهایمان را اجابت کن امامت کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تاوان دعاهای مستجاب شده

هو المجیب

گاه در زندگی موقعیت هایی پیش می اید که انسان باید تاوان دعاهای مستجاب شده خود را بپردازد!!!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

بت پرستی

هوالوکیل

همه ما آدم ها یک جورهایی بت پرستیم بعضی پول و ثروتمان را می پرستیم بعضی مقام و قدرتمان را برخی آدم های مهم زندگیمان را و بعضی ها هم خودمان را. اما جهالت بت پرستی را هم پایانی است .

بت شکنی تا قیام قیامت ادامه دارد ...

فقط خدا کند،خدا کند که بت شکن زندگی ما ابراهیم درونمان باشد نه دست بت پرستی دیگر هم جنس خودمان ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

از عزیز بودن است که میگذاری و میگذری !

میدانی؟ آدم هایی هم هستند که از عزیز بودنشان است که میگذاری ازشان و میگذری...آنقدر برایت دوست داشتنی هستند که به خاطر خودشان هم که شده، که اذیت نشوند، که در کنار تو آرامش خاطرشان بهم نریزد ، رهایشان میکنی، اما دورادور آنقدر مراقبشان میشوی که کوچکترین غمشان انگار برتو اثر گذارد، اما انگار بخواهی صبرت را امتحان کنی، و این میشود که دم نمیزنی، اصلا نمیتوانی دم بزنی...میدانی که اگر بهشان نزدیک بشوی، اذیت میشوند، اذیت میشوی..بعضی ادم ها دورادور عزیز هستند..شاید به تو مغرور بگویند، شاید بی رحمت خوانند، شاید هم بدترین ها در ذهنشان به تو نسبت بدهند و تو میدانی که اما عزیزترینند و تو تنها به خاطر خودتان است که اینطور رفتار میکنی...گاهی سخت است دوری اما تنها چاره کار در همین است که شاید گذرزمان همه چیز را انقدر کمرنگ کند تا شاید احساساتت هم بنده عقلت بشوند و ان گاه بتوانی با خیال راحت نفس عمیقی بکشی و با خودت زمزمه کنی این نیز گذشت...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نمی دانم چه شد ...

"وقتی راه رفتن آموختی دویدن بیاموز ، دویدن که آموختی پرواز را.

راه رفتن بیاموز زیرا راه هایی که می روی جزئی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.

دویدن بیاموز چون هرچیز را که بخواهی دور است و هرقدر که زود باشی دیر.

پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی ، برای اینکه به اندازه ی فاصله ی زمین تا آسمان گسترده شوی.

من راه رفتن را از سنگ آموختم و دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.

بادها از رفتن چیزی به من نگفتند زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند.

پلنگان دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.

پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند زیرا آن چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند.

اما سنگی که درد سکون را کشیده بود رفتن را می شناخت.

کرمی که در اشتیاق رفتن سوخته بود دویدن را می فهمید.

و درختی که پاهایش در گل بود از پرواز بسیار می دانست.

آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.

راه رفتن که آموختی دویدن بیاموز ،

دویدن که آموختی پرواز را ،

راه رفتن بیاموز زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری .

دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی .

پرواز را یاد بگیر زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی. "
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰