یه جا خوندم نوشته بود: "کاش شاعر بودم ... جا به اندازه تنهایی من در من نیست" خیلی قشنگِ ... خیییییلی ... ولی ارتباط دو تا جمله رو درک نمیکنم ... خب خنگم دیگه ... ولی خیلی قشنگه خیییییلی .... منم کاش شاعر بودم ...
یه جا خوندم نوشته بود: "کاش شاعر بودم ... جا به اندازه تنهایی من در من نیست" خیلی قشنگِ ... خیییییلی ... ولی ارتباط دو تا جمله رو درک نمیکنم ... خب خنگم دیگه ... ولی خیلی قشنگه خیییییلی .... منم کاش شاعر بودم ...
داشتم میومدم خونه تو راه داشتم از عرض خیابون عبور می کردم که یه ماشین با سرعت هر چه تموم تر داشت میومد به سمتم، مسلمه عکس العمل من فقط این بود که یک قدم برم عقب تر...درست همون لحظه یه ماشینم از پشت سر داشت با سرعت میومد و من نزدیک بود بین این دوتا ماشین پرس بشم...هر جوری بود خلاصه میلیمیتری رد شدن جفتشون...بعد یه ماشین دیگه ای برام ایستاد و با دست اشاره کرد که رد بشم.منم سر تکون دادم و رد شدم...نکته ای که برام جالب بود دنیای بی رحم ما آدما هست...یعنی به همین راحتی سرعت می گیریم و به این که تو این مسیر چه کسایی رو داغون کنیم اصلا توجه نداریم...شاید مسخره به نظر بیاد ولی تو زندگی هم دقیقا همینه...ما آدما یاد گرفتیم که دقیقا تو زندگی هم از هم سبقت بگیریم و بدون توجه به بقیه راه خودمون رو بریم...حالا این وسط کسی هم ضربه خورد طوری نیست...کاش ما آدما یه کم خودخواهی روکنار بذاریم...اینجوری لا اقل میشه امیدوار بود یه روزی انساسنیت جایگاه خودش رو پیدا می کنه....
ای نا رفیق..
به کدامین گناه ناکرده.. تازیانه ام می زنی
به حقیقت که هویتت را
دیر زمان ایست که در زیر پای رهگذران
به عرضه نهاده ای
نقابت را بردار...
زیر پایم را زود خالی کردی
مجالی می خواستم اندک ... به اندازه یک نفس ..
این نگاهت چیست ؟
سلام پر مهرت را باور کنم... یا پاشیدن نمکت را؟
خنجر را دستت دادم و گفتم
پشت سر من حرکت کن و مواظبم باش
اندکی بعد خنجری از پشت در قلبم فرو رفت
پشت سرم را نگاه کردم .. کسی جز تو نبود
نمی دانستم تو هم تاب از پشت خنجر زدن را داری
تو گناهکار نیستی !
خنجر را خودم به دستت داده بودم
به یقین که از دیار عابر هرز نگاه آمده ای
شکنجه کن... که برای کشیدن درد مانده ام.. نه برای التیام..