دست نوشته های من

خدایـــا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ازت ممنونم

۴۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

امروز

دیروز به خاطر این چند روز که اصن حوصله ی هیچی رو نداشتم با یکی حرف زدم

بعد از کلی مشورت قرار بر این شد که برم بهشت فاطمه

امروز هم رفتم اونجا...

باز حالا یه خورده حالم بهتر شده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حاجی چه خبر؟؟؟

موضوع: حاجی چه خبر

قهر کرده اید انگار ؟ درست نمیگویم؟ حاجی دیگر نمیخندی ..

چه شده آن لبخندهای دائمت؟ حاجی آنطور درخودت رفته ای دلم غصه اش میشود ...

سرت را بالا بگیر... به چه می اندیشی؟ از چه دلگیری؟ ...

راستی حاجی،

قبلا ها یه عده ای میگفتند شماها رفتید بجنگید که چه بشود؟ خودتان خواستید ،

خودتان هم شهید شدید آن وقتها جبهه میگرفتم و جوابشان را میدادم...

حالا خودمانیم حاجی، بینی و بین الله رفتی که چه بشود؟ رفتی که آزادی داشته باشیم؟

رفتی که عده ای مانتوهایشان روز به روز تنگ تر و روسری هایشان روز به روز کوچکتر شود؟

رفتی که ماه محرمی هم پارتی بگیرند و جشن های آنچنانی؟ رفتی که عده ای دختر و پسر به هم که میرسند دست بدهند و اگر ندهند به هم بگویند عقب مانده ؟

حاجی جان ؛

جای پلاکت را این روزها زنجیرهای قطور گرفته !

جای شلوار خاکی ات را شلوارهای پاره پوره و چاک چاک گرفته

(که به زور پایشان نگهش میدارند)! جای پیراهن ساده ی مردانه ات را تی شرت های مارک دار

گرفته(بعضا آب رفته اند) ! پسرانمان زیر ابرو بر میدارند ! دخترمان ابرو تیغ میزنند !

اوضاعی شده دیدنی ... پارکها ، سینماها ، پاساژها شده اند سالن مد ! و البته دوست یابی!

حاجی تو رفتی که خودت را پیدا کنی و خدایت را اینها مانده اند و دارند خودشان را گم میکنند !

اینجا پسری با تیپ آنچنانی هرچقدر هم که بی احترامی کند به غیر و سر وصدا کند ،همه میخندند و میگویند چه بانمک ! اما پسری مذهبی که با صدای بلند صلوات بفرستد بعد از نماز جماعت بعضیها میگویند: زهرمار ! داد نزن سرمون رفت !!! اینجا به خیلی چیزهایی که اعتقاد تو بود میخندند !

به ریـــــش میخندند ...

به چــــــادر میخندند ...

به لبــاس پیــغمــبر میخندند ... راســــتی فرمـــــانده ... این کتاب صورت هم عالمی دارد !فیس بوک را میگویم شرف و ناموس و اعتقاد بعضا پر !

عکسهایی در این فیس بوک از خود و خانوادشان میگذارند که آدم شرمش میشود نگاه کند

شما میگفتی یاعــــلی و زندگی میساختی

اینها عکس میگذارند ...خاطر خواه میشوند ...

زندگی شروع میشود آن هم با یک لایــــک...

فردا هم طــــلاق!عجب پروسه ای!!!

این هم به نام آزادی....!!!


پ ن : تو که میخواستی شهید شی این راهش نیستا...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شاید...

شاید آرام تــر می شدم
فقــط و فقـــط…
اگر می فهمیدی ،
حرفهایم به همین راحتــــی که می خوانی
نوشته نشده اند !!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

من...

دلم واسه خودم قدیمیم تنگ شده :(
نمیدونم چرا بدون هیچ اتفاقی اینهمه عوض شدم!
خودمو با پارسال اینموقعم مقایسه میکنم ، میبینم چقــــــــدر فرق کردم!!!
اصن اخلاقام ... حرف زدنم ... رفتارام ... کارام ... همه و همه عوض شدن!
خو البته معمولا آدم همیشه یه طور ثابت نمیمونه! بزرگ میشه و همه چیش عوض میشه!
ولی اینکه عوض شدنش اینهمه با قبلش فرق کنه یه خورده غیرعادیه!!
اینکه یه پسر خیلی شاد و پرحرف و تقریبا شیطون باشی ، بعد یهو یه پسر کم حرف و آروم بشی که یادش نمیاد آخرین باری که از ته دل خندیده کی بوده!!

نمیدونم چرا ...
فقط میدونم زیادی دارم به خودم سخت میگیرم!
زیادی همه چیو گنده ش میکنم!
زیادی غم و غصه ی الکی میخورم!
و البته زیادی کارای اشتباه کردم که حالا دارم چوبشو میخورم!
ولی همه چی همینطوری نمیمونه!
ینی من نمیذارم که بمونه!
هرچقدرم که سخت باشه و فک کنم از توان من خارجه ولی بازم سعی خودمو میکنم! ک بشم مثل قبل ...
بهله ! من میتونم !!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

....

آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئنتر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده ... این حرف سنگین است ... خودم هم میدانم./ خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتنِ آکبند در آمد، فلزش معلوم میشود، اما فلزِ خطاکرده رو است، روشن است... مثلِ کفِ دست، کج و معوجِ خطش پیداست.از آدمِ بی خطا میترسم، از آدمِ دو خطا دوری میکنم، اما پای آدمِ تک خطا می ایستم...! 

خیلی وقتا شده خودم یه خطایی کردم ... ولی بعدش انقدر از اون خطا بدم اومده و ازش پشیمون شدم که مطمئنم دیگه هیچوقت سمتش نمیرم !!  ولی اگه اون خطارو نمیکردم ، شاید همیشه امکانش بود که انجامش بدم ...


این روزا دیگه حال و حوصله ی اینترنت ندارم ... البته نه اینکه بذارم به امون خدا و برم دیگه برنگردم! ولی دیگه مثل سابق حوصلشو ندارم که ساعت ها بشینم وبگردی کنم و ... ترجیح میدم یک ساعت در روز بیام به وبم یه سری برنم و یه آپی بکنم و وبلاگ دوستان رو بخونم و برم ... بیشتر وقتام به یک ساعت نکشیده حوصلم سر میره و میرم ...
بیشتر دلم میخواد وقتمو کنار خانوادم بگذرونم ... درست برعکس قبلنا که از بودن تو جمع خانواده بیزار بودم ... ولی الان حس میکنم خیلی خانوادمو کم دارم ... البته خب بازم حرفی ندارم باهاشون بزنم ؛ ولی دوست دارم برم بشینم تو سالن و فقط نگاهشون کنم ... همین بهم کلی آرامش میده ... حس میکنم شاید بعده ها خیلی خیلی حسرت بخورم که چرا وقتمو پای لپ تاپم هدر دادم و کنار خانوادم نبودم ...

+ امسال شبای قدر اونجوری که باید میبود ، نبود !! البته برای من ...
خدایا ازت میخام بهم فرصت بدی تا سال دیگه جبران کنم ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

طنز

روزی مریدان نزد شیخ رفتند و از او پرسیدند: یا شیخ! فیلترینگ بدتر است یا کم بودن پهنای باند؟
شیخ نگاه معنی‌ داری به آنها کرد و فرمود: هیچکدام!
چیزی در اینترنت هست که از هر دوی اینها بدتر و اعصاب خردکن تر است!
 مریدان با حیرت به شیخ نگریستند و فرمودند: یا شیخ! از فیلترینگ بدتر چیست؟
 شیخ فرمود: "مشاهده این لینک تنها برای اعضا سایت امکان پذیر است. برای ثبت‌ نام اینجا کلیک کنید"
بعد از این سخن،
مریدان نعره‌ها زدند و گریبان پاره کردند و
لپ‌ تاپ‌ های خود را به زمین کوبیدندی،
فغان کشان به رشته کوهای آلپ پناه بردندی!! .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گوگل و روز قیامت....

میگن توروز قیامت گوگل به حرف میاد وتمام جست وجوهاو عکس های سرچ شده رولو میده...!

گفتم در جریان باشید. ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

لقمان...

ﺍﺯ ﻟﻘﻤﺎﻥ ﭘﺮﺳﻴﺪﻥ ﻓﻨﺪﻙ ﺩﺍﺭﻯ؟
ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺑﻰ ﺍﺩﺑﺎﻥ!



ﻃﻔﻠﻚ ﺍﻳﻦ ﺍﻭﺍﺧﺮ ﺗﻮﻫﻤﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

من...

بآورتـــ بِشَود یآ نـﮧ


روزﮮ مـﮯ رسُد کـﮧ دِلَتــ برآﮮ هیچ کَس؛


بـﮧ اَندآزه ﮮ مَـטּ تَنگــ نَـפֿوآهَد شُد


برآی نِگآه کَردَنمـــ


כֿـَندیدنمـــ


اَذیتـــ کردَنمــــ

برآی تَمآم لَحظآتـﮯ کـﮧ دَر کـ ـنارَم دآشتی


روزﮮ خوآهد رسید کـﮧ در حَسرَت تِکرآر دوبآره مَـטּ خوآهـﮯ بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

واقعا بریدم...

میدونه چیه؟ ناراحتم ،  ناراحتم چون اونی که میخوام نیستم،ناراحتم چون هیچکس تو زندگیم نیست،هیچکس تو زندگیم نیست تا دوستش داشته باشم،دوستم داشته باشه ، ناراحتم چون هیچکس نیست تعلق خاطرم باشه،تعلق خاطرش باشم،اصلا من به خاطرش باشم. ناراحتم چون هیچکس نیست که به زندگیم معنا بده،ناراحتم چون هیچکس نیست که خاطرش هدفم باشه،ناراحتم چون هیچکس نیست به خاطرش هدف دار بشم ، ناراحتم چون هدفی ندارم .  زندگی که هدف نداره میشه تکرار مکررات،تمام چیزهای الکی همیشه اطرافت وجود داره،همیشه همه چیز پوچ،بی دلیل،بی معنا،بی رنگ،بی نشون هیچ چیز تو زندگیت وجود نداره که نشونه ای از امید باشه،فقط زنده ای،فقط نفس میکشی،فقط راه رفتن و ادای زندگی کردن .من این زندگی رو نمیخوام،زندگی که من میخواستم  سراسر نشاط بود،امید بود،سرزندگی بود،تلاش بود،هدف داشت،کسی بود تا به زندگیت معنا بده،روح تو زندگیت جریان داشت... من اون چیزی که میخواستم نشد،زندگی از دستم رفت،سوخت،تباه شد هنوز جوونی رو شروع نکرده بودم که پیر شدم،واقعا پیر شدم مغزم دیگه کارنمیکنه هیچ چیز تو حافظم نمیمونه، حتی پیش پا افتاده ترین حرفا ازارم میده،یادم نمیاد اخرین باری که از ته دل خندیدم کی بود؟ من واقعا بریدم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰