دست نوشته های من

خدایـــا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ازت ممنونم

۷۱ مطلب با موضوع «درد و دل ها» ثبت شده است

حرفا های ناگفته ابدی...

یه وقتایی آدم درگیر سکوت میشه...یه جور سکوت مبهمی که خودش هم نمیدونه چراییش رو..نمیتونه دلش و زبونش رو یکی کنه..بدترین اتفاقی که میتونه برای یک نفر بیوفته همینه که دل آدم با زبونش دوتا بشه...اینجوری میشه که سکوت میکنی وبه هیچکس نمیتونی بگی حتی چی شده و چت هست...انگار یه جور میترسی حرف بزنی..انگار میترسی ذهنت رو بیشتر از اونی که هست درگیر اون مساله ای کنی که تو دلت و ذهنت دارن میگذرن..انگار واسه فرار میخوای سکوت کنی تا جایی که مدتی بعد وقتی به خودت میای پر از حرف ناگفته ای میشی که ترجیح میدی تا آخر عمرت هم که شده ناگفته بمونه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روابط این روزها

این روزها که میگذرند گاهی مات و مبهوت روابط اطرافیانم میشوم...انگار هیچ مرزی دیگر نباشد بین جسارت، شجاعت، حماقت و خیلی چیزهای دیگر...هیچکس انگار دیگر نه میداند و نه بخواهد نوع رابطه اش را تشخیص بدهد. معیار آدم ها برای روابط عاطفی شده حال لحظه ایشان. گذشته آدم ها در روابط عاطفیشان همانقدر بی اهمیت است که آینده شان بی اهمیت. اینطور که حتی آن هایی که متاهل شده اند و ازدواج کرده اند تقی به توقی میخورد میخواهند جدا بشوند و خیلی راحت میگویند از رابطه مان لذت بردیم و تمام ! تمام؟ نمیدانم چطور میشود. حتما سخت است اما تمامش میکنند. مرزی نیست بین رابطه های دوستی عادی، فرند زون، پارتنری، ازدواج، رابطه اپن، رابطه دوستی بر اساس منفعت  یا هزارجور مدل روابطی که هرکدام تعریف خودش را دارد و انگار این روزها دیگر کسی دنبال تعریفش هم حتی نمیرود...خیلی راحت یکی سرش را می اندازد زیر و میرود در زندگی آدم های متاهل و استدلالش میشود آن که خب مراقب زندگیشان نبوده اند...هی حواست هست؟ اگر زن متاهلی با تو در ارتباط است ، هرچقدر هم که او خودش خواسته باشد اما این میان تو هم همچین بدت نیامده از این رابطه! حواست هست؟ اگر اویی که داری با خودش، زندگی اش بازی میکنی مجرد است، مراقب تنهایی هایش بوده همیشه و اهل رابطه بی سروته نیست را بازی میدهی،داری به قیمت جانش وقمار زندگیش ، روی لبه تیغی راهش میبری که با یک لغزش ممکن است تا ته دره ای سوقش بدهی و دیگر زنده نبینی اش...آدم ها این روزها عجیب شده اند. گاه باخودم فکر میکنم در اوج روشنفکری، حاضرم تاریک فکر خطاب بشوم اما مرزها و چارچوب ذهنیم کمتر قضاوت بشود و برای بیانش لااقل در وبلاگ خودم برچسبی نخوردم. این روزها برای من خیلی چیزها عجیب است...این که میبینم خیلی ها کنار آمده اند با این روابط موازی، خیلی ها ادای کنار آمدنش را در می آورند و خیلی ها باورش نمیکنند و این رفت و آمدهایمان در زندگی یکدیگر عجیب مایه عذاب همه مان شده است...کاش دست برداریم از این همه بلاتکلیفی و نامشخصی...کاش دست برداریم و حتی اگر میخواهیم با یک نفر رابطه ای داشته باشیم ولی روحش را نشانه نمیرویم به او بگوییم که جسمی زیبا دارد و تنها میخواهیم یک لذت لحظه ای را با او شریک بشویم، شاید نخواست و با تو نماند، شاید خواست و باتو ماند...کاش دست برداریم و اگر در ازدواجمان احساس شکست میکنیم برویم به یارو دلدارمان بگوییم و دنبال راه چاره اش باشیم و رابطه ای موازی شروع نکنیم و این شیطنت را آنقدر ادامه بدهیم که آلوده اش بشویم برای روابط موازی بعدی...کاش اگر حس میکنیم نیاز به کسی داریم که تنها روحی روانی کنارمان باشد برویم بگوییم هی فلانی، برای مدتی میخواهم کنارم باشی، هشدار بدهیم که مراقب باشیم که ممکن است دوروز بعد تمام بشود و هرجا حس کردیم زیاده روی کردیم تمامش کنیم و هی کش ندهیم تا آن جا که جان طرفین به لب برسد..کاش اگر قرار است در رابطه ای موازی باشیم ، به طرفمان بگوییم، شاید نتوانست، شاید نخواهد ، شاید او با تو متفاوت فکر کند ... کاش اگر قرار است مرزهایمان در رابطه مان نامشخص باشد اصلا وارد هیچ رابطه ای نشویم و با آدم ها کمتر بازی کنیم. مثل راه رفتن روی بند می ماند، اگر ذره ای تعادلت به هم بخورد تا ته دره رفته ای و به زندگی برنمیگردی...نمیدانم تا چه حد با حرف هایم موافق باشید یا نباشید که این ها لزوما حرف های من است و شاید هزار مخالف و هزارموافق داشته باشد. اما گمانم آن است که لااقل برای خودم اخلاق را مثل گذشتگانم ، مثل مادربزرگم تعریف کنم. انسانیت را از نسلی یاد بگیرم که لااقل در حق خودشان و زندگی خودشان چارچوبی را قایل شدند و به آن پایبند ماندند و از همه مهم تر دلم میخواهد برای خدای خودم، همان مفهومی که در ذهنم از خدا دارم، بنده ای خوب باشم ... بدانیم در زندگی چه میخواهیم، بدانیم دنبال چه هستیم، بدانیم تیپ شخصیتی خودمان را، خودکاوی کنیم، آنقدری که درون واقعی خودمان، ناخودآگاه خودمان را بهتر بشناسیم و مسلط تر باشیم بر لحظاتی که هر ثانیه اش رفته و دیگر به عمرمان اضافه نمیشود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بد نشو

زخم خوردن از آدما هیچ وقت نباید دلیلی برای بد شدن آدمی باشه. نباید به خاطر بدی بقیه، به خاطر زخم بقیه نمک بگیری دستت و زخمای بقیه آدما رو هم نمک پاشی کنی که با تو همدرد بشن... نمک به زخ دیگرون پاشیدن یه جور عقده ای هست که از درون یه آدم کینه ای پر از احساس و پر ازخشم فقط برمیاد... وقتی یکی بهت بدی میکنه میتونی فقط با لبخند از کنارش رد بشی و خودت رو ازش بگیری، اینجوری شاید خوب بودن تو باعث بشه که نبودنت بیشتر به چشم بیاد و در واقع این آدما باشن که از، از دست دادنت بترسن و تحت هر شرایطی تو رو ناراحتت نکنن که بخوان از دستت بدن..زخم خوردن از آدما باید باعث بهتر شدن رفتار آدمی بشه... اونقدر خودت رو بسازی، اونقدر به خودت ریاضت بدی تا این که به جایی برسی که کم کم در مقابل بدی دیگرون فقط یه لبخند بشی و بدون هیچ توقع و چشم داشتی بتونی با بقیه آدمای دور وبرت وقت بگذرونی و زندگی رو به خاطر بدی بقیه به کام خودت تلخ نکنی. شاید بهترین کار در مقابل بدی دیگرون فقط گرفتن خودت و خوبیات از اونا باشه... همین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

به دنبال گمشده ام

بعد از مدت ها دستم به قلم می‌رود. دچار حال عجیب و غریبی شده ام که مدت هاست نداشته ام. یک جور دلتنگی، یک جور بهت ، یک جور پرپر زدن دلم، یک جور نهیب از درون دلم که مرا متوجه دلتنگیم برای نیمه گمشده ام می‌کند. یک جور دلتنگی که برای اوست. اویی که نیست. اویی که نبودش در زندگیم همین وقت هاست که هزار برابر سایه اش سنگین میشود. ابی پله کرده ام و عجب آلبومی پلی شده است. آهنگ شکار ... چشمانم را برای لحظه ای می‌بندم و سعی میکنم فقط از احساسی که در لحظه دارم لذت ببرم. ذهنم را از همه چیز خالی کنم  تا با خودم و خدای خودم خلوتی داشته باشم. بهتم زده. چرا که مدت ها بود این طور با خودم و تنهایی خودم خلوت نکرده بودم و از آن لذتی محض نبرده بودم ... دلتنگم ... دلتنگ همانی که نیست که این لحظات قشنگم را با او قسمت کنم. همین
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خوشبختی از نگاه من

دوستی پرسید احساس خوشبختی میکنید؟ راستش در ذهنم خیلی چیزها تداعی شد، دنبال جوابی گشتم که باید بدهم. دنبال آن که واقعا احساس خوشبختی میکنم؟ واقعا نهر زندگیم آنقدر جاریست که از صدای گذارش روی سنگ ها لذت ببرم... میدانی؟ خوشبختی خیلی حس مقطعیست از دید من. آنقدری که نتوانی به این سوال جواب قطعی بدهی. احساسات آدم در هر حالی در حال تغییر است و آدمی در هر مقطعی از زندگیش یک عالمه آرزو دارد که به هردلیلی هنوز به آن ها نرسیده است تا خودش را خوشبخت خطاب کند. اما میشود گفت خوشبختی مقطعی را به قول همان دوست با بستن چشمت و کشیدن یک نفس عمیق بتوان گفت که بله، من خوشبختم به خاطر سلامتی خودم و عزیزترین هایم و خیلی چیزهای دیگری که بخواهی بشمری ناشمردنیست. اما خوشبختی واقعی، آن خوشبختی که آدم های کمالگرا و شاید ایده آل طلبی همچون من دنبال آن هستند، شاید در بلند مدت، در گذر زمان بدست آیند و شاید هیچ وقت ناعدالتی دنیا و روزگار اجازه ندهد تو به آن برسی. هرچه هست، خوشبخت بودن یک احساس است که گاه هست و گاه نیست، دل به آن نباید بست چرا که بدبختی در این دنیا وجود ندارد، هرچه هست فقدان گاه و بیگاه خوشبختیست که نامش بدبختی نیست!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خستم با تمام وجودم

چیزی که برای آدم میتونه آزاردهنده باشه محدودیت هست. چیزی که من به عنوان یک ایرانی با تمام وجود توی همه ابعاد زندگیم لمسش کردم. درسته نباید محدود شد، باید تهدید رو فرصت کرد، از نقاط ضعفت قدرت بسازی و بجنگی و تلاش کنی اما وقتی با تمام وجودت تلاش میکنی و بازم توی دنیا یک ایرانی می مونی که با تمام وجودت نگرانی لحظه به لحظه اتفاقات مملکتت توی صورتت موج میزنه و اشکت رو حتی درمیاره چیزی می مونه واسه گفتن؟ یه استادی داشتیم یه زمانی حرف قشنگ میزد، میگفت ایرانیا هرجای دنیا برن صبح که چشم باز میکنن خبرا رو چک میکنن، تلفنشون رو چک میکنن و همیشه یه چیزی وصلشون میکنه به ایران و تمام مشکلاتش... خستم... از این همه اخبار منفی، از این همه خوب پیش نرفتن همه چیز، از این اعتیادم به امید، از این همه نابسامانی و رفتارهای غیرحرفه ای و بچگانه دولتمردان کشورم. کاش یک ایرانی نبودم که با این همه رنج محکوم باشم به صبر و تحمل و امیدوارم و نگرانی مداوم.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شروعی دوباره

سخت است به خودت قول داده باشی که دیگر سمت وبلاگ و وبلاگ نویسی نیایی اما نشود، می دانی ؟! می خواهم بنویسم برای آینده ی خودم ، برای روزهای بعد ... برای روزهای که فراموشم نشود چه بود و چگونه گذشت ... که حال این روزهایم چگونه است ...

وسوسه وبلاگ نویسی و زدن حرفهایی که گاهی سر دلم می ماند وادارم کرد یک بلاگ درست کنم و تویش حرافی کنم ! هر چند ذهن مردم این روزها بصورت شبانه روزی پای وسایل ارتباط جمعی مجازی سالاد می شود و مردم پای اینترنت و ملحقات آن سوء تغذیه فکری گرفته اند و کسی نیازی به حرافی بیشتر و دنیای مجازی هم نیازی به یک بلاگ بیشتر ندارد ... بخاطر همین مَردی به رنگ زمستان برای دل ِخودش خواهد نوشت ...

آری ، می نویسم برای نخواندن! احیانا اگر خواندی برای من هم بگو چه نوشته ام !

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جمعه های بی قراری


خیلی وقت هست دیگه نمی ترسم..دیگه ترس رو تو وجودم اونقدر سرکوب کردم و هر وقت خواسته سر وصدا کنه صداشو در نطفه خاموش کردم که دیگه برام ترسی نمونده...این روزها دیگه انگار اینقدر نسبت به اتفاقات دور وبرم جسور شدم که هر وقت هر اتفاقی میوفته دیگه نمیگم چرا اینجوری شد میگم باید اینجوری میشد و خودم خواستم...گاهی حس میکنم یه چکش بردارم بیوفتم به جون این احساس ناراحتی که گاهی میاد سراغم..به خصوص بعداز ظهرای دلگیر جمعه ...شاید بتونم با این حس هم یه جور مقابله کنم ..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گذشت یا گذر؟ مساله اینست!

راستش هرآدمی که به من بدی کرده است بعد از مدتی پشیمان طلب بخشش کرده.برام عجیبش این هست که دقیقا این اتفاق واسه 99.9 درصد آدمایی که بدی کردن افتاد و هیچ وقت دیگه وقتی یکی در حقم بدی میکنه نگران اون نیستم که چی میشه تهش یا حتی سوپرایز نمیشم از این که بعد مدتی برمیگرده باز طرفم.فقط یه جوری منتظر میشم ببینم کی پشیمون میشه و وقتی برمیگرده اصلا تعجب نمی‌کنم چون از قبل خودم میدونستم.هرچی هست اتفاقی هست که تو زندگیم خیلی تکرار شده و این برام لذت بخشش رو هربار برام جذاب تر میکنه..آدم کینه‌ای نیستم و معمولا میبخشم و میگم واگذار میکنم به اون بالاسری اما گاهی یادم میوفته به باورایی که ازم گرفته شد، ناراحتیایی که کشیدم، یا اعتمادی که گاهی واسه حتی مدت کوتاه ازم سلب شد و می مونم بین گذشت و گذر ! هیچ‌وقت نمیخوام درونم پراز کینه بشه و واسه آرامش خودم معمولا میبخشم اما گاهی هم نمیتونم یه سری مسایل رو فراموش کنم ...گاهی ادم نمیتونه یادش بره که سر بعضی چیزا چقدر اذیت شد...و این میشه که گاهی گذر میکنم و گاهی گذشت و گاهی هم هردو و این بستگی به عزیز بودن افراد داره که اگر فراموش کنم کارشون رو یعنی اینقدر برام عزیز بودن که گذشتم ازشون واگر فقط ببخشم و فراموش نکنم یعنی فرصتی در کار نیست و این یعنی فقط گذر کردم...همین...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

به جهنم...

به جهنم که...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰