دست نوشته های من

خدایـــا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ازت ممنونم

۱۲ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

وقت هایی که با خودت خلوت میکنی...

در زندگی وقت هایی هست که آدمی دوست دارد یک برگه بردارد رویش بنویسد همه چیز تعطیل! اصلا دوست دارد به همه بگوید آقاجان، خانوم جان تعطیل است، همه چیز تعطیل است! هیچکس هیچ نگوید!نه حوصله دارد برای کسی توضیح بدهد که چه اتفاقی افتاده است و نه حتی می خواهد در ذهنش فکر کند که چه اتفاقی افتاده و قرار است در پس آن باز هم چه اتفاقی افتد...فقط دوست دارد زندگی تعطیل بشود تا کمی حالش سرجا بیاید...وقت هایی که آدمی از اساس خودش هم نمیفهمد دقیقا مشکل چیست، اما همین که برگه را چسباند تازه در دل میگوشید آخیش، دلم آرام گرفت، از الان همه میدانند که من تعطیلم...بعد با خیال راحت که از اول هم نباید ناراحت می بود با خود خلوت می کند و حسابی فکر میکند به همه چیز و تا سرحال شدن حالش به برگه دست هم نمیزند...وقت هایی هست که خشن شدنت در چشم بقیه تنها سودش به حال خودت هست و بس...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

غریب آشنا

بعضی آدم ها از همان اول کار با تو که آشنا میشوند به تو حس خوب آشنایی میدهند،اعتمادت را جلب میکنند، حس خوبی از معاشرت با آن ها می گیری...میدانی،بعضی آدم ها آنقدر رفتارشان صادقانه است که هیچ احساس نمی کنی که اولین برخوردهایت با آن هاست،که تا قبل از آن نمیشناختی آن ها را و اما گاهی هم تو را به یاد یکی از عزیزترین هایت، یکی از بهترین های زندگیت می اندازند...بعضی غریبه ها بوی خوب اشنایی میدهند،بوی خوب صمیمیت... آدم هایی که با تو روراست هستند،صادق هستند و اصلا خودشان هستند...فکر میکنم آدم های اینطور خیلی وقت ها قابل اعتماد هم میشوند...آدم های غریبه آشنا را دوست دارم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یک بار تا آخرش رفته باشی...

به گمانم اگر آدم تا ته ِ خط رفتن و نمُردن را تجربه کرده باشد، دیگر زندگی را سخت نمی گیرد؛ ترس ِ از دست دادن که از بین برود صبور می شوی...خونسرد...آرام ...بی توقع !! قدر ِ آرامش روزهایت را بیشتر می دانی، این آرامش بعد از طوفان را... اصلا یک وقت هایی بد نیست رگباری بیاید و ببارد، آن با ارزش ترین چیزها را خراب کند، از بین ببرد...بعدش را ببینی...که چیزی عوض نمی شود ، جز خودت، که پوست می اندازی، آدم دیگری می شوی. خرابی همیشه ی همیشه هم بد نیست، وابستگی را کم می کند؛ آدم را "مرد" بار می آورد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تمرین بی تفاوتی...

خیلی میخواهد بلد باشی که بتوانی خودت را بی تفاوت نشان بدهی،مراقب باشی تمام مدت که آن چه احساس میکنی را بر زبان نیاوری...گاهی نمیشود، همین که میخواهی خودت را پشت همه چیز پنهان کنی تا دستت رو نشود، تا که لو نروی یک نگاه کافیست تا چشمانت همه چیز را بگوید...اصلا برای آدمی که بلد نیست دروغ بگوید انگار چشمانش هم راستگو باشند و همیاریش نکنند در بیان نکردن حقیقت...گاهی اما بی تفاوت شدن لازم است، باید تمرین کرد...باید صبور بود وتمرین بی تفاوتی کرد تا بتوانی از آن استفاده کنی که اگر هنرش را نداشته باشی انگار به بعضی آدم ها نقطه ضعفت را درست نشان داده باشی تا خیال کرده باشند که میخواهی با آن ها شطرنج بازی کنی...گاهی لازم است که برای بی تفاوت شدنت هم تمرین کنی، ریاضت بکشی تا روزی چشمت را باز نکنی و همین متفاوت بودن را نقطه ضعف خود ببینی و دیگر کاری از تو برنیاید...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

امان از محافظه کاری هایم...

میگفتم که در زندگانیم تا به حال خوشبختانه درگیر آدم های بد وناتو نیافتادم...همیشه دور و برم پر بوده از آدم هایی که شاید اگر هم مشکلی پیش آمده، طوری شده و دوستی از بین رفته است از متفاوت فکر کردن بوده است،از جدایی راه ها یا شاید هم از گذر زمان که شاید اولویت های آدمی را در زندگی تغییر می دهد....میگفت اما حتما باید مراقب خودت می بودی که نشده ای،که شاید زیاد به خودت اهمیت داده ای...راست میگفت اما،شخصیتی مثل من همیشه محافظه کار بوده است،جانب احتیاط را در همه حال حفظ کرده و آینده نگری و مصلحت اندیشی بر همه زندگیش حاکم بوده است...اصلا آدمی مثل من تحمل ریسک کردن برسر روابطش و اعتماد و احساسش را ندارد، زندگیش را به همین راحتی ها قمار نمیکند...راستش این آدم اعتماد و احساس و دوستی هایش را لایق هرکسی نمیداند که بخواهد وقت صرف کند،که اگر از همان ابتدای مسیر حس خوبی نداشت اصلا ادامه نمیدهد...هنوز اما نمیدانم محافظه کار بودن خوب است یا بد،اصلا روابط آدمی اینقدر اهمیت دارد یا نه،اما خوب میدانم من با این سبک زندگی خو گرفته ام و تغییرش برایم محال می نماید گاهی...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

به قول حسین پناهی حرمت نگه دار گلم...

حرفی که زده شد، دیگر پس گرفتنی نیست...مثل همان جنس فروخته شده ای که دیگر پس گرفته نمی‌شود، مثل همان آب درون تنگی که روی زمین ریخته شد و دیگر جمع کردنی نیست...مثل روغنی که روی زمین ریخته شد و زمین را لغزنده کرد و زمینت انداخت و دیگر جمع کردنی نیست...همین است، حرمتی که شکسته شد، دیواری که بین دونفر از میان برداشته شد را نمیتوان باز هم تکه هایش ر ابه هم چسباند وبعد گفت هیچ نشده، حالا بیا از نو بسازیم که اگر حتی تکه هایش را به هم چسباندی هم باز هم یک تلنگر کافیست تا بشکند...راستش همیشه گفته ام و می گویم اگر میخواهی حرفی را بزنی که به خیال خودت مهم است، که سرنوشت ساز است دقت کن، که اگر دقت نکنی زبانت میشود همان زبان سرخی که سر سبزت را به باد داده است...خیلی هم نمیخواهد حرفه ای باشی یا بلد باشی که حرمت نشکنی، که حریم حفظ کنی...یک جو انسانیت کافیست تا قلب آدم ها را همانند قلب خودت دوست داشته باشی و با رفتارت مانع از تپش ایستادنش نشوی...آنقدر آدم ها درگیر تغییر میشوند که گاهی همین حرمت شکنی ها، همین حرف ها، همین ها باعث میشوند که تمام وجودشان کینه بشود...مراقب حرف ها باید بود، مراقب حرمت ها باید بود، درست مثل همان مراقبتی که از قلب خودت میکنی...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نفرین

نفرین به شهری که توش غریبه ها آشناترن
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

از دوستی های یک طرفه بیزارم !

گفته بودم که از دوستی های یک طرفه بیزارم؟ گفته بودم که یک بار، دوبار، در نهایت سه بار حال یک نفر را میپرسم و برایم واقعا از ته دل مهم است که حالش خوب باشد، که مراوده کنیم باهم، که با هم در ارتباط باشیم اما اگر جواب درست وحسابی دریافت نکنم، دیگر برایم ان رابطه مرده است، دیگر حوصله توجیه کردن ها را ندارم، اصلا توجیهی لازم نیست ،وقتی کسی دلش نمیخواهد با تو در ارتباط باشد اصرار بیجا هم دیگر فایده ای ندارد...این که آدمی در دوستیش حس مالکیت داشته باشد هم شاید بدترین نوع دوستی کردن باشد اما این که کسی تمام توجهش را به آدم های دیگر که دوستش هم هستند بدهد اما به تو که دوستش هستی و تو را دوستش می نامد توجهی نداشته باشد، این یعنی یک طرفه بودن همه چیز و جای ناراحتی دارد، و این میشود که در دوستی هایم حسادتی ندارم، مالکیتی ندارم،اما نمیتوانم تا همیشه در برابر بی توجهی جوری وانمود کنم که نمیفهمم، متوجه نیستم و خودخواسته خودم را به کوری بزنم و بمانم...همیشه هم نباید ماند اما گاهی هم باید گذاشت و رفت تا نبودنت حس بشود تا حسرت بودنت بر دل بعضی آدم های دوست نما بماند...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

همه حرف ها که زدنی نیستند!

گاهی هم حرف زدن به جای خالی تر کردنت برعکس تو را پر از خالی هایی میکند که از صدتا پربودن هم بدتر است..گاهی پراز فکر میشوی، پر از حرص میشوی، پر از جمله وکلمه میشوی و اولین نفری را که برایت عزیز باشد، برایش عزیز باشی که پیدا میکنی درست مثل ور وره جادو تند و تند شروع به زدن حرف هایت میکنی...اینطور وقت هاست که به حساب خودت داری تخلیه میکنی ذهنت را از هرچه حرف است ، از هرچه فکر است ، غافل از آن که برعکس ترین حالت ممکن رقم میخورد، که بعد از زدن حرف هایت دیگر نه تو آن آدم سابق میشوی، نه طرف مقابلت، حالا دیگر چیزهایی را گفته ای که مسوولیت برایت آورده است، که نگران شده ای که تمام حرف هایت را زده باشی که یک وقت قضاوت نابه جا نشوی، که یک وقت مبادا روزی این حرف هایی که ارزان فروختی ، به تو گران بفروشندش...عذاب وجدان می گیری اصلا....همین است که میگویم هر حرفی زدنی نیست و هر زدن حرفی هم بی عواقب نیست...همین است که همیشه میگویم اگر کسی را در زندگیت داری که آنقدر برایش عزیز هستی، انقدر برایت عزیز است که میتوانی در جلوی او، پیش او بلند بلند فکر کنی و افکارت را بگویی و به جای پرتر شدن کاملا خالی بشوی و بعد از آن که همه اش را گفتی یک احساس وصف ناشدنی و انرژی زیاد الوصف داشته باشی یعنی خوشبخت ترین خوشبخت ها هستی...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نحوه شهادت

با تیر خوردن، شهید نمی شوند
با شمشیر قطعه قطعه شدن هم شهادت نمی آورد
باید سرت به سنگ بخورد تا شهید شوی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰