دست نوشته های من

خدایـــا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ازت ممنونم

۳۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

یک جوری نباشیم که...

یک جوری نباشیم که بی هوا و بدون حرف زدن و هیچ پیش زمینه ذهنی قبلی آدم

ها رو قضاوت کنیم . یک جوری هم نباشیم که چشمامون رو به جای گوشمون به

کارببریم بعضا و به جای شنیدن از دیدن استفاده کنیم.یک جوریم باشیم که زبون تلخ

نداشته باشیم که باعث آزار و اذیت کسی بشه وبا طعنه و کنایه هامون بخوایم

کسی رو دلگیر کنیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تمصمیمات سختی که به گرفتنشان می ارزد...

گاهی میشود که آدمی تصمیمات یک دفعه ای میگیرد.یکهو پا روی دلش میگذارد و تمامش عقل میشود وعقل...یک تلنگر، شاید حرف زدن با یک دوست وشاید حتی یک موزیک آشنا باعث بشود که انگار آدمی از جایش بپرد و تصمیم گیری کند و تمام توانش را به کار گیرد تا بر سر تصمیمش بماند..گاهی انگار آدمی کور شده باشد اما با یک اتفاق بینا بشود وچیزهایی را ببیند که تا قبل از آن نمیدید...آن وقت است که زندگیش تبدیل به قبل و بعد از آن اتفاق میشود...گاهی آدمی در زندگانی باید تصمیمیات یکهویی بگیرد، که اگر تصمیمات سخت نگیرد روزی چشم باز میکند و خودش را در اسارت چیزهایی می بیند که دلش نمیخواست به آن ها برسد، که دلش میخواهد کاش زودتر تصمیم سخت را گرفته بود وکار به آن جا ها نمیرسید...از یک جایی به بعد تصمیم گرفتن هم سخت میشود و باید زودتر از آن که بخواهد محال بشود تصمیم گرفت...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دلا یاران سه قسمتند گر بدانی ...


دلا یاران سه قسمند گر بدانی


زبانی‌ اند و نانی اند و جانی

به نانی نان بده از در برانَش...


محبت کن به یارانِ زبانی

ولیکن یار جانی را نگه دار


به پایش جان بده تا میتوانی

 

__ حضرت مولانا __

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دیـگـــر…

 دیـگـــر…

نـه بـحث مـی کـنم ! نـه تـوضیح می خواهم !

نـه تـوضـیـح مـی دهم ! نـه دنـبال دلـیـل مـی گـردم !

فـقـط مـی بـیـنم 

سـکـوت مـی کـنـم و فـاصـلـه می گـیـرم… !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دلم

من.. 

دلم 

خیلی چیزها میخواست... 

امــــــــا 

دیگه

مهم نیست !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خوش است خلوت اگر یار یار من باشد...

خوش است خلوت، اگر یارْ یار من باشد

 

نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد!

من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم

 

که گاه‌گاه بر او دست اَهرمن باشد

روا مدار خدایا! که در حریم وصال

 

رقیب مَحرم و حِرمان نصیب من باشد

هُمای گو: «مفکن سایه‌ی شرف هرگز

 

در آن دیار که طوطی کم از زَغَن باشد»

بیان شوق چه حاجت؟ که سوز آتش دل

 

توان شناخت ز سوزی که در سُخن باشد

هوای کوی تو از سر نمی‌رود؛ آری

 

غریب را دلِ سرگشته با وطن باشد

به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ

 

چو غنچه پیش تواَش مُهر بر دهن باشد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

محتاج محبت کردن هستم !

من عاشق آن هستم که آدم تاثیرگذاری باشم، عاشق محبوبیت هستم، عاشق ان هستم که کسی از من تاثیر مثبت بپذیرد و به آن اقرار کنم، انگار کمک کردن به آدم ها در وجودم نهادینه شده باشد، که وقتی محبت میکنم چندین برابرش خودم انرژی مثبت بگیرم.من محبت کردن را دوست دارم و فکر میکنم به آن احتیاج دارم تا باشم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آن که می نویسد روحش حساس است...

کسی که می نویسد تخیل قوی دارد، آنقدر رویاپردازیش قویست که گاهی میتواند از اتفاقاتی حرف بزند و تصورشان کند که هرگز اتفاق نیافتده است...کسی که می نویسد نوشتن نیازش است، اصلا بدون نوشتن نمیتواند زندگی کند و اما این دلیل برآن نیست که حتما تمام نوشته هایش زندگیش است، که اتفاقات واقعی زندگیش را می نویسد فقط...نوشتن گاهی درمانیست برای تسکین دادنش، برای ندیدن رنج اطرافیانش و گاهی هم تنها لالایی خوش نواییست برای به خواب رفتن خیالاتی که نصفه شب ، یاحتی زیر دوش حمام به سرش هجوم آورده است...آدم هایی که می نویسند خیالاتی می شوند گاهی...آن ها را قضاوت نکنیم...همانند هنرمندان روحشان بزرگ است اما انقدر احساسات در نوشته هاشان گاه هست که یک قضاوت نابجا باعث میشود دیگر نه ذوقی برای نوشتنشان باقی بماند و نه حالشان با نوشتن خوب بشود...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

در بی انتظاری هم انتظار است...

آدمیست دیگر، دلش میخواهد لاف بزند که از هیچکس هیچ توقعی ندارد، که بی توقع وبی منت محبت میکند و از دیگران هیچ انتظاری ندارد، دلش میخواهد بگوید همه مهربانی هایش به همه آدم ها چه خاص وچه عام بی چشم داشت است...اما میدانی؟ گاهی آدمی بیخود انکار میکند، گاه آدمی واقعا انتظار دارد ، آن ته بی انتظاریش باز هم انتظار است و بس...آن هم درست وقتیست که آنقدر محبت کرده است که ته دلش ناخواسته ایجاد توقع کرده است...اما امان از آن وقت هایی که محبت هایت تماما بی پاشخ بماند، که درگیر مهربانی یک طرفه بشوی، انگار دیگر انتظاری نداشته باشی برای برگشت محبتت اما توقع جواب عکس را هم نداری...گاهی آدمی در زندگی خودش را گول میزند که توقعی ندارد، که دلش میخواهد محبت کند، اما راستش بزرگترین دروغی که به خودت گاه میگویی همین است، محبت کردنت به آن شخص از سرخاص بودنش است، که اگر خاص نبود محبت هایت هم خاص نمیشدند، آن وقت است که توقع داری که محبت او هم خاص بشود که اگر نشود اذیت میشوی، دلت میشکند ، صدای شکستن خودت را میشنوی و باز هم انکار میکنی...آن وقت است که بدبین میشوی به محبت کردن، در همین بی انتظاری هاباز هم انتظار است...خودمان را گول نزنیم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کم کم یاد میگیری !

اولش که تمام میشود همه چیز داغی ، متوجه نیستی...بعد که تمام میشود دلت میخواهد تو هم تمام بشوی، اصلا حالت خوب نیست... اما کم کم یادمیگیری که یاد را باید به دست باد سپرد...کم کم یاد میگیری که آدم ها ماندنی نیستند، همه عابرانی هستند که باید عبورشان را نظاره کنی و اما دم نزنی..اولش همه چیز سخت است، حتی نفس کشیدن...خاطرات هجوم می آورند، قلبت یخ میزند، دلت سرد میشود وهیچ چیز دلگرمی نیست، امازمان که میگذرد یاد میگیری که دیگر از رفتن ها هم کمتر دلت بگیرد، که دیگر بتوانی خودت روی پای خودت بایستی، بی آن که خاطره ای تو را تا قعر باتلاق گذشته فرو ببرد و یک تکان کافی باشد تا دیگر اثری از تو نماند وبا سر درون باتلاقی غرق بشوی که جانت را میخواهد بگیرد...اما روح آدمی از همین هاست که جان می گیرد، که هربار که زمین خورد باز هم بلند بشود، که هربار که جدا افتاد بازهم همچون برگی بشود که پاییزش در جداییست و بهارش در جوانه زدن دوباره اما...اینطور است که زندگی میگذرد، خاطرات عبور میکنند و زایش زمان های طاقت فرسای انتظار دیگر اثر نمیکند...انگار که روح آدمی از همین ها باشد که صیقل یاب، که تمرین صبوری را از همین جاها باشد که شروع کنی و کم کم روزگار به تو بزرگ شدن را یاد بدهد...آن وقت است که متوجه میشوی که دیگر بچه نیستی، که دیگر چیزهایی را یاد گرفته ای که قبل تر ها اگر از زبان بزرگتری می شنیدی درکش برایت آنقدر سخت بود که حس میکردی هیچ وقت به آن مرحله نرسی که بفهمیش...این جاست که طعم تلخ بزرگ شدن مزه شیرین خاطرات بچگی و نادانی هایت را از بین میبرد، مثل بادامی تلخ میان بادام های شیرین شب یلدایت...بزرگ شدن همانقدر درد دارد که کودکی کردن بدون آزادی کامل همراه با بایدها و نبایدها دارد...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰