دست نوشته های من

خدایـــا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ازت ممنونم

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

من چه میدانستم

اشتباه کردم که فکر میکردم تمام آدم های روی زمین خوبند مگر آن که خلافش به من ثابت شود. اشتباه میکردم که گمان میکردم صداقت میراثیست انسانی که تمام آدم ها به طور یکسان از آن بهره جسته اند. بله، من اشتباه میکردم که فکر میکردم همه آدم ها چون برگ گلند، بهتر از آب روانند. تنها آرمان شهری از دنیای آدم ها ترسیم کردم و زیر سایه درختانش خواستم که سفره زندگی را پهن کنم و با خوبی و خوشی در کنار دیگران زندگی کنم. من چه میدانستم دنیا پر است از آلودگی ها، جنگ ها، پر از آدم هایی که علیه آدم های دیگرند. من چه میدانستم دنیا جای زندگی نیست. من اگر میدانستم همان ابتدا، قبل از آمدنم به زور التماس و خواهش و تمنا هم که شده بود، میخواستم که به زمین نیایم. چه میدانستم که صلح، پاکی، صداقت طفلان گمشده ای هستند روی زمین...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اوج استیصال

یک جا هست که شاید اسمش اوج استیصال باشد، آدمی حس میکند دارد آخرین قطرات امیدی که از میان انگشتانش چکه چکه روی زمین میریزد را به زور نگه میدارد که از دست نرود، که با همان ها معجزه برپا کند. یک جا هست، کاسه صبرش را گرفته دستش، دنبال جایی میگردد اندکی خودش را خالی کند تا که دلش لبریز نشود. همین وقت هاست که با نزدیکان رفتارش خصمانه تر است، اصلا اولین زهر کم تحمل شدن را کسی میخورد که عزیزتر از همه شده باشد در قلب آدم...یک جا هست در قعر دره ناامیدی چشم دوخته به قله امیدواری و صبر، منتظری نفست تازه شود، پاهایت جان بگیرند، کوله پشتیت را برداری و راهی بشوی. همین جاست که همین چکه های امیدت میتواند معجزه به ارمغان آورد و تو را به سرمنزل مقصود برساند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰