دست نوشته های من

خدایـــا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ازت ممنونم

۱۰۱ مطلب با موضوع «حرف های من» ثبت شده است

پلید نباشیم

بعضی آدم ها را هرچه بخواهی قضاوت نکنی، هرچقدر هم که بخواهی در حقشان مهربان باشی اما دست آخر انگار صفتی را با خودشان هرجا و هر زمان یدک می‌کشند. پلیدی انگار همان صفت باشد. قرار نیست دشمن خونی کسی باشی که نامت به پلیدی شناخته بشود، همین که گره از عقده ها و کم کاستی ها زندگی خودت را با گره انداختن به شادی های زندگی دیگری باز کنی، همین که جای برداشتن بار از دوش دیگری، بار اضافه کنی و آن وقت نمک برداری و زخم هایی که خودت مسببش بودی را نمک بپاشی یعنی اوج پلیدی و پلشتی و زشتی. آدم های پلید را باید به حال خودشان رها کرد، هرچند از دور مراقبشان بود که زندگیت را هدف قرار نداده باشند.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

صف بیشعوری بعضی آدم ها!

بعضی آدم ها ذاتشان آن است که هرچه دلشان بخواهد اسباب ناراحتی دیگران را فراهم کنند، هرچقدر دلشان خواست با شوخی های آزاردهنده بقیه را برنجانند، اما آنقدر خودخواه باشند که اگر کسی شوخی یا حرف خودشان را به خودشان زد در حالی که عربده کشان شاکی بشوند، خودشان را در مقام همه چیز تمام دانا ببینند که بتوانند هرچه دلشان خواست بار ناراحتی به طرف مقابلشان تحمیل کنند. بعضی آدم ها شعور را در صف پیش از تولدشان حتی به قسط گدایی هم نتوانستند کسب کنند، تنها راهکار مقابلشان سکوت و بی توجهی و خندیدن در دلت به رفتارهایشان است. بعضی آدم ها حتی ارزش عصبانیت و آزردگی خاطر و ناراحتی در لحظه راهم ندارند و آدمی این مساله را تنها با تجربه و گذر زمان میفهمد.

 پ.ن:شاید یکی از روزهاییست که به تجربه فهمیدم که من ملزم به پاسخ آدم های بی ادب و بی شخصیت نیستم و گاهی یک سکوت معنادار و گرفتن خودت از دایره دوستان و آشنایان بعضی آدم ها بهترین و عمیق ترین پاسخ ممکن است.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

هر که در این قلب مقرب تر است...

مولانا در شعری میگوید:"هرکه در این جام مقرب تر است،  جام بلا بیشترش می دهند." حکایت ما آدم ها همین است، که اگر کسی را دوست داشته باشیم، برایمان عزیز باشد، حتی لحن و ادبیات به کاربردن حروفش هم مهم میشود، رفتارهایش آنقدر مهم میشوند که گاه یک اخم کافیست تا فکر کنی دنیا برسرت آوار شده. از مهم بودن آدم هاست که دلگیر میشوی ازشان و الا بد بودن یا بداخلاقی آدم ها چیز جدیدی نیست.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عشق اگر عشق باشد!


عشق اگر عشق باشد زمان و مکان نمیشناسد
عشق اگر عشق باشد که دیگر دوری سرش نمی شود
در دورترین نقطه جغرافیا هم که از یارت قرار گرفته باشی
باز هم از دوست داشتنش ، از دوست داشتنت کم نمی شود.
مگر می شود کسی را دوست داشت اما از دوریش دلتنگ نشد؟
مگر می شود دلتنگ شد اما رهایش کرد؟ 
مگر می شود کسی را دوست داشت و به غیر او نگاهی انداخت ؟ 
نمی شود جانم....امکانش نیست...
عشقی که عشق باشد ناگهان بروز نمی یابد ، در امتداد زمان ، به مرور پیدا می شود ،شعله می کشد 
از درون می سوزانتت اما دیگر روشنت که کرد خاموش نمی شوی
اما به مرور شعله ها تک به تک کم می شوند 
اگر خاموش شدند دیگر اسمش عشق نیست ، هوس است ،
عشق واقعی خاموش نمی شود ، 
شعله هایش کم می شود ، شمعی می شود 
که نورش گرمایش درونت را گرم نگاه می دارد
دیگر مثل گذشته نمی سوزانتت اما گرم نگهت می دارد ، 
با گذشت زمان خاموش نمی شود ، 
شعله ای همیشگی برای یک دوست داشتن مداوم و پایدار...
غیر از این هر چه هست هوس است 
عشق را بدنام نکنیم ،
این ها همه اش دروغیست برای بدنام کردن عشق 
در کوچه های دروغگویی و ریا ...
اما او فقط در کوچه های صداقت فرش میگستراند 
شعله اش روشن می شود و درونت را از برای همیشه روشن می کند...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سهم من از ستاره ها...

اگر سهم من از این همه ستاره،
فقط سوسوی غریبی است،
 غمی نیست.
 همین انتظار رسیدن شب برایم کافیست
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دنیای بزرگسال‌ها!

آدم ها اولش که بزرگ می‌شود میخواهد مقاومت کند در برابر بزرگسالیش...تمام قد جلوی بزرگسالی می ایستد و هی هربار که یکه میخورد از رودر رو شدن با بزرگ شدنش فکر میکند همین که کودکی درونش هنوز گاهی برای کودکانه هایش به او مجال بدهد کافیست. کم کم واقعیات زندگی همچون باد سردی که وقت زمستان به صورتت میخورد و میسوزاندت تمام وجودت را تحت تاثیر قرار می‌دهد...هی روز به روز منطقت با احساساتت کشتی می گیرد و در این نبرد روزبه روز منطق پیروز میشود تا بالاخره در مرحله نهایی احساست در تصمیم گیری هایت کمتر حرف برای گفتن دارد...کم کم متوجه میشوی که حرف های پدر دروغ نبود، دلشوره های مادر بی دلیل نیست، تو داری بزرگ میشوی و فانتزی های زندگی دارند یکی یکی مقابل حقایق و واقعیات زندگیت زانو میزنند، تو داری گم میشوی در شلوغی های تودرتوی زندگی و دیگر رفیق بازی هایت هم حتی پیش چشمت رنگ میبازند...داری رویاهایت را دنبال میکنی و اما زمان انگار شتاب گرفته باشد و درنگ لحظه ای جایز نباشد...بعدترها روز به روز بهتر میفهمی که پدر راست میگوید که تو زندگی ها در پیش داری، تو هنوز بچه ای و کمتر متوجه قضایا میشوی و به قولی مفهوم این حرف که این موها در آسیاب سفید نشده اند و پیرهن بیشتر پاره کردن را بهتر لمس میکنی و این یعنی تو بزرگ میشوی در حالی که بهتر است درونت کودکی باشد که روز به روز بچه تر بشود وگاهی با تمام وجود به یادت آورد که مراقب باش روزگارت خوش بگذرد و دچار روزمرگی نشوی....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

از سلامت رابطه‌هایت مراقبت کن ...

راستش رابطه ها قانون نمیشناسند، همیشه یک جور نیست، همیشه همه چیزش

بر وفق مراد نیست...همیشه نمیشود که تحمل کرد و هیچ نگفت اما رابطه مثل

ظرفیست چینی که اگر یک جایش شکست، انگار همه جایش شکسته شده

باشد،ظرفی که ترک خورد را اگر بند زد هرلحظه ممکن است با هر اتفاقی بندش باز

شود و از هم جوری بپاشد که دیگر بند زدنش بی فایده باشد.میدانی رابطه ای که

مریض شد،بیماریش پیشرفت کرد چون سرطانی میشود که پیشرفت کرده و به

شیمی درمانی جواب نمیدهد...باید مراقب بود،باید از سلامتی رابطه مراقبت کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تحصیلات یا شعور؟!

محله ما یک رفتگر دارد، صبح که از درب خانه خارج می شوم سلامی گرم می کند و من هم دستی محترمانه به او می دهم، حال و احوال را می پرسد و مشغول کارش می شود. یکی از آشنایان ما نیز دکتر جراح است، گاهی اوقات که اورا  می بینم سلامی می کنم و او فقط سرش را تکان می دهد و برای رفتن خیز می کند. به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن نیازمند این دکتر شوم، جارو زدن سنگ قبرم به دست آن رفتگر، بشدت لذت بخش تر از طبابت آن دکتر برای ادامه حیاتم است.
تحصیلات مطلقا هیچ ربطی به شعور افراد ندارد.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تجربه یک تجربه!

راستش اسمش را هرچه میخواهی بگذار، تکرار تجربه، حماقت، اشتباه... هرچه دلت میخواهد اصلا! اما میخواهم بگویم که " تجربه دوباره یک تجربه اگر دردناک بوده باشد قطعا از بار اول دردش خیلی بیشتر است". آن که در زندگی آدم شکست ها و عدم موفقیت هایی باشد که جایشان بد درد گرفته است واقعیتیست که در زندگی همه آدم ها جریان دارد...چه شکستی عاطفی باشد،چه کاری و چه هر چیز دیگر...اما آدمیست دیگر انگار فراموش میکند که قاعدتا باید "مارگزیده از ریسمون سیاه سفید بترسد" و باز هم همین آلزایمر مقطعی کار دستش میدهد...میدانی؟ اصلا بحث اعتماد و اینطور حرف ها نیست که بحث درس های مختلف زندگی است که یک بار ازشان با هرچه زجر و بدبختی بود گذشتی و گذر کردی و صبور بودی و تحمل کردی و تازه آن وقتی که میرفت تا همه چیز فراموش بشو د باز هوس روخوانی درس کردی...تکرارِ مجدد یک تجربه قطعا از بار اولش دردناکتر تمام میشود... مراقب لحظات زندگی باید بود تا دچار تکرار مکررات نشود تا حال را از آدمی بگیرد و آینده را از او دریغ کند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگی با طعم لیمو شیرین!

لیموشیرین را دیده‌ای؟ شیرین است...اما تهش یک تلخی دارد، درست مثل شکلات تلخ که اسمش شیرین است اما تلخ است. داستان خیلی مسایل زندگی هم همین است. زندگی به خودی خود تلخ نیست، خیلی هم شیرین است، اما تا وقتی که درگیر مشکلاتش نشوی...تا وقتی که طفل معصومی بمانی که روزگارش با چرخش توپ پلاستیکیش روی زمین می‌چرخد، زندگی همان مزه اول لیموشیرین را دارد، پراز شیرینی، پر از لذت...اما کافیست تا هی زمان بگذرد، بزرگتر می‌شوی، آن وقت است که تازه تلخی همان لیموشیرین نمایان می‌شود...هرچه باشد اما همه چیز درکنار هم است. شکلات تلخ است اما دوسداشتنیست، لیموشیرین شیرینیش به تلخی می‌زند اما فوایدش بیشتر از تلخیش است...زندگی دوسداشتنیست، فقط کافیست که چشمانت را ببندی بر روی مشکلات نگاهت را طور دیگری کنی، آن وقت است که خواهی دید، تلخ‌ترین شیرینی عمر همین زندگی است درست مثل همان قهوه اول صبح بدون شکر بدون شیرینی ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰