دست نوشته های من

خدایـــا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ازت ممنونم

۱۲ مطلب با موضوع «فقط واسه سبک شدن» ثبت شده است

....

آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئنتر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده ... این حرف سنگین است ... خودم هم میدانم./ خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتنِ آکبند در آمد، فلزش معلوم میشود، اما فلزِ خطاکرده رو است، روشن است... مثلِ کفِ دست، کج و معوجِ خطش پیداست.از آدمِ بی خطا میترسم، از آدمِ دو خطا دوری میکنم، اما پای آدمِ تک خطا می ایستم...! 

خیلی وقتا شده خودم یه خطایی کردم ... ولی بعدش انقدر از اون خطا بدم اومده و ازش پشیمون شدم که مطمئنم دیگه هیچوقت سمتش نمیرم !!  ولی اگه اون خطارو نمیکردم ، شاید همیشه امکانش بود که انجامش بدم ...


این روزا دیگه حال و حوصله ی اینترنت ندارم ... البته نه اینکه بذارم به امون خدا و برم دیگه برنگردم! ولی دیگه مثل سابق حوصلشو ندارم که ساعت ها بشینم وبگردی کنم و ... ترجیح میدم یک ساعت در روز بیام به وبم یه سری برنم و یه آپی بکنم و وبلاگ دوستان رو بخونم و برم ... بیشتر وقتام به یک ساعت نکشیده حوصلم سر میره و میرم ...
بیشتر دلم میخواد وقتمو کنار خانوادم بگذرونم ... درست برعکس قبلنا که از بودن تو جمع خانواده بیزار بودم ... ولی الان حس میکنم خیلی خانوادمو کم دارم ... البته خب بازم حرفی ندارم باهاشون بزنم ؛ ولی دوست دارم برم بشینم تو سالن و فقط نگاهشون کنم ... همین بهم کلی آرامش میده ... حس میکنم شاید بعده ها خیلی خیلی حسرت بخورم که چرا وقتمو پای لپ تاپم هدر دادم و کنار خانوادم نبودم ...

+ امسال شبای قدر اونجوری که باید میبود ، نبود !! البته برای من ...
خدایا ازت میخام بهم فرصت بدی تا سال دیگه جبران کنم ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

واقعا بریدم...

میدونه چیه؟ ناراحتم ،  ناراحتم چون اونی که میخوام نیستم،ناراحتم چون هیچکس تو زندگیم نیست،هیچکس تو زندگیم نیست تا دوستش داشته باشم،دوستم داشته باشه ، ناراحتم چون هیچکس نیست تعلق خاطرم باشه،تعلق خاطرش باشم،اصلا من به خاطرش باشم. ناراحتم چون هیچکس نیست که به زندگیم معنا بده،ناراحتم چون هیچکس نیست که خاطرش هدفم باشه،ناراحتم چون هیچکس نیست به خاطرش هدف دار بشم ، ناراحتم چون هدفی ندارم .  زندگی که هدف نداره میشه تکرار مکررات،تمام چیزهای الکی همیشه اطرافت وجود داره،همیشه همه چیز پوچ،بی دلیل،بی معنا،بی رنگ،بی نشون هیچ چیز تو زندگیت وجود نداره که نشونه ای از امید باشه،فقط زنده ای،فقط نفس میکشی،فقط راه رفتن و ادای زندگی کردن .من این زندگی رو نمیخوام،زندگی که من میخواستم  سراسر نشاط بود،امید بود،سرزندگی بود،تلاش بود،هدف داشت،کسی بود تا به زندگیت معنا بده،روح تو زندگیت جریان داشت... من اون چیزی که میخواستم نشد،زندگی از دستم رفت،سوخت،تباه شد هنوز جوونی رو شروع نکرده بودم که پیر شدم،واقعا پیر شدم مغزم دیگه کارنمیکنه هیچ چیز تو حافظم نمیمونه، حتی پیش پا افتاده ترین حرفا ازارم میده،یادم نمیاد اخرین باری که از ته دل خندیدم کی بود؟ من واقعا بریدم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰