این روزا حال و روزم خیلی عجیب غریب شده. دارم با تمام وجود تنهاییم رو میسازم و ازش لذت می برم.اما آستانه تحملم خیلی اومده پایین...با کوچیکترین اخم عزیزانم میزنم زیر گریه و چشمام پر از اشک میشن. برام جالب شده دنیای دور و برم. بیشتر دارم به زندگیم فکر می کنم .به استقلال مالی که باید بیشتر دربارش فکر کنم. اعتیادم رو به فضای مجازی باور کردم.حوصله دیدن دوستام اونم تو فضای مجازی رو نداشتم. دوستای واقعی من همونایی هستن که الان باهاشون در فضای واقعی بیشتر از مجازی در ارتباطم . یه کم دارم از این دنیای مجازی و رویایی که واسه خودم ساختم شاید فاصله می گیرم.یه جور تعادل میخوام برقرار کنم شاید...هر شب قبل خواب اینقدر افکار و دلتنگی به ذهنم فشار میاره که گریم می گیره. اما اینا مهم نیست. من به روزای خوبم امیدوارم. امید دارم روزای خوب خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش رو می کنم میرسن. این رو مطمئن هستم. وجود خدا رو باور دار م و بهش ایمان دارم. میدونم اگر روزای خیلی سختی رو دارم میگذرونم به جاش روزای خیلی خوبی در انتظارم هست. راستش دلتنگ دوستام که میشم بغض میکنم. اونم دوستایی که برام خیلی مهم هستن... اما روزگارم عجیب شده...خیلی عجیب... به دنیای واقعیم خیلی فکر میکنم و به باور خیلی مسایل دارم میرسم.مسایلی که تو وجودم بود اما انگاری یه جور گنگ و مبهم بودن الان دارم بهشون میرسم. شایدم خاصیت سن و سالم باشه و این که تا دوماه دیگه یک سال بزرگتر میشم و وارد سن جدیدم میشم.اما به هر حال از این اتفاقات راضیم.خصوصیتی که دارم این هست که از هر مساله ای به نفع خودم بهره برداری میکنم و خیلی خوشبین هستم و به قولی نیمه پر لیوان رو همیشه می بینم.اما راستش از این مساله هم خیلی راضی هستم و  هم خیلی برام انتظار رو آسون تر میکنه . امیدوارم این انتظار طولانی نشه که آستانه تحملم این روزا خیلی پایین اومده. فقط میدونم که با صبوری هست که جواب خیلی سوالام رو می گیرم.با صبوری هست که میتونم زندگیم رو شادترش کنم و رو به جلو حرکت کنم . اما چیزی که هست تصمیم دارم برای زندگیم با تمام وجود تلاش کنم این بار ، جوری که دنیام رو واقعی تر کنم ، به هدفام فقط فکر کنم و یه جورایی بیشتر وبیشتر بجنگم.فکر میکنم تا به الانش اونجوری که باید نجنگیدم و تلاش نکردم. بیشتر و بهتر تلاش میکنم و لطف خدام رو هم نادیده نمی گیرم و به امیدوارم ...همین