مامان تعریف میکنه که بچه که بودم هرکاری میکرد که من قاشق رو با دست راست بگیرم من یه کم با دست راستم با قاشق بازی میکردم و بازم سریع قاشق رو میدادم دست چپم. میگه یه برهه ای از زمان سماجت میکرده که من حتس راست دست بشم.خودش میگه همیشه فکر میکردم و گاهی حتی الان هم فکر میکنم بین بچه هام تو که چپ دستی ممکنه نتونی از عهده بعضی از کارای روزانت به خوبی بر بیای و یه جور برام عجیب غریب بود رفتارات که مداد رو با دست چپ میگرفتی، با دست چپت غذا میخوردی و تلاش من بیهوده بود...اما کلاس اول که اومدم معلممون همیشه مدافع حقوق من بوده، مامان میگه معلمت مانع تلاش من واسه راست دست کردنت شد و میگفت بذار بچه هرجور راحت تره باشه...اینجوری شد که منم به جرگه چپ دستا پیوستم...هرچند خیلی مشکلات بوده واسه ما چپ دستا و همیشه تو مدرسه که صندلی چپ دستی نبود و واسه خیلی چیزای دیگه بایدمثل راست دستا کارامون رو انجام بدیم و باعث شده خب تو خیلی کارا از دست راستم استفاده کنم ولی بازم خب چپ دست بودنمون یه جور ویژگی منحصربفرده که فقط ده درصد مردم دنیا دارنش.روزمون مبارک در هر صورت