گاهی آدم نمیداند که چه میخواهد، اما همین که میداند برعکس چه نمیخواهد انگار قلبش را آرام کرده باشد...گاهی آدمی دلش گرفته است،و برعکس آن که بخواهد خط و نشان بکشد که دلم این میخواهد و آن میخواد برعکس میتواند فریاد بزند که دلش چه چیز نمیخواهد و از این نخواستن هست که دلش گرفته است، که ظرف دلش سر رفته است، صبرش لبریز شده است و همین است که پراز حرف هایی از نخواستن شده است درحالی که دلش نمیخواهد درباره شان حرف بزند، اما میدانی، ناراحتیش تنها متعلق به وقتیست که ظرف احساساتش زیاد پر شده باشد، اما بعداز چند ساعت فکر کردن و کمی سکوت کردن آن وقت که می فهمد دلش دیگر چه چیزهایی رو نمیخواهد آرام میشود ...گاه آدمی از نخواستن بیشتر از خواستن دلش آرام می گیرد....