راستش همیشه آدم هایی هستند که در زندگیشات اثری از ثبات شخصیتی نیست.در برخوردهایشان با دیگر آدم ها گاهی طوری رفتار میکنند که انگار صمیمی ترین هستند در حالی که در دلشان هیچ از این خبرها نیست گویا...بعضی آدم ها فقط ظاهرسازی را خوب یاد گرفته اند، دلش و زبانشان یکی نیست و این برای من اصلا خوشایند نیست.بدتر از آنش آدم هایی هستند که در برخوردشان با جنس مخالف بی آن که خودشان بخواهند یا متوجه باشند به صورت ناخودآگاه طوری رفتار میکنند که انگار منظوردار باشند، که انگار رفتارشان حاکی از آن گونه رفتاری باشد که تنها برای کسانیست که قصد جذب یک نفر را دارند برای رابطه عاطفی حتی...این ها از آن دسته اول هم خطرناک تر هستند...آدم هاییکه تکلیفشان در زندگیشان با خودشان روشن نیست و این است که گاهی باعث اذیت شدن تو می شوند و تو را دچار عذاب وجدان میکنند که وارد بازیشان نشوی...راستش هنوز هم نمیدانم چطور میشود که یک آدم اینطور رفتارهایی داشته باشد که مشخص است از صمیمیت نیست، که رفتار عادی نیست و کاملا از همان مدل رفتارهاست که قبل تر گفتم، همین است که وقتی که با اینطور آدم ها مواجه میشوم همان اول کار سعی میکنم با رفتارهایم حریمم را مشخص کنم و حد و مرزها را تا حد ممکن رعایت کنم تا اگر جایی رسیدم که حس کردم آدمی دارد برایم محدودیتی ایجاد میکند که آزاردهنده است همانجا شجاعت آن را داشته باشم که رک و راحت حرفم را بزنم و برای همیشه خیال طرف مقابل را راحت کنم...بعضی آدم ها ناخودآگاه اینطور هستند اما اگر تو بدانی که چطور رفتار کنی که سوتفاهمی برای کسی پیش نیاید باز هم در نهایت برگ برنده دست توست و دیگر عذاب وجدان هم نمیگیری...