دست نوشته های من

خدایـــا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ازت ممنونم

از نزدیک بودن‌های دور فراری هستم.مرحمت فرموده در صورت بلاتکلیف بودن یا صنم نداشتن دور از نزدیک بایست

راستش را بگویم از همان آدم‌هایی هستم که در عین عاشق آدم‌ها بودن، دورترینم از آن‌ها...شاید در کل زندگیم سه الی نهایتا چهار نفر (به جز خانواده) توانسته باشند به دنیای درونم، انقدری دسترسی داشته باشند که جسارت آن را داشته باشم که در برخورد با آن‌ها کامل کامل خودم باشم، بلند بلند پیششان فکر کنم و هیچ وقت از آن‌که مورد قضاوتشان قرار گیرم ترسی نداشته ام، چون می‌دانم قضاوتشان هرچه هست عین واقعیت است، با جان دل می‌پذیرم و سعی در بهتر شدنم می‌کنم. بقیه آدم‌ها را دورادور دوستی میکنم، نزدیک هم که بشوند، یا بشوم، از آن دست نزدیک شدن‌هاییست که خودم حریمش را میشناسم، می‌دانم این آدم دقیقا کجای زندگی من ایستاده‌است، چه جایگاهی به او داده‌ام، همیشه از سردرگمی در روابطم بیزار بوده‌ام، همین است که در مواجهه با آدم‌های بلاتکلیف آنقدر زود تکلیف را خودم مشخص می‌کنم که طرف مقابلم گاهی وحشت زده شده است، اما از نظر من این رسم طبیعت است که آدمی دایره زندگی‌اش را تنها به آدم‌هایی معطوف کند که می‌خواهد با آن‌ها رابطه‌اش بیشتر حفظ بشود، که برایش عزیز هستند، مهم هستند، و بقیه را در حد معاشرت و دورادور به عنوان یک انسان خوب دوست داشته باشد.من از نزدیک بودن‌های دور فراری هستم.مرحمت فرموده در صورت بلاتکلیف بودن یا صنم نداشتن دور از نزدیک بایستید!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پدیده ای به نام افراط!!

همیشه از آدم های افراطی در هر مساله ای باید دوری کرد...فرار کرد...میخواد عاشق افراطی باشه ، میخواد دیندار افراطی، میخواد منتقدافراطی و خلاصه هرگونه افراط در هر چیزی به زعم بنده محکوم ترین هست...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پاییز!!!

پاییز که میشه اولاش یه کم هوا هنوز گرمه، هنوز شبا که میخوای بخوابی نمیدونی لحاف رو بگیری رو خودت یا نه ! شب نصفه شب هی پامیشی پتو رو کنار میزنی دو دیقه بعدش باز سردت میشه ! ماه مهرش بوی سیب میده، سیب نارس! از همون سیبایی که واسه تغذیه  میبردیم مدرسه موقع دبستان...بعدازظهراش درسته دلگیره ولی یه فنجون چای یه کم زمان رو زودتر به سمت جلو میبره انگار تا کمتر غمش حس بشه ، کم کم هواش که سرد میشه، نم اولینبارون که زد، انگار تریلی بی حوصلگی در دلت یه حس عجیب غریب دلتنگی(خودت هم نمیدونی از اساس دلتنگی واسه کی؟ دلتنگی واسه چی؟ )خالی شده. اونم با یه پیاده روی قابل حله تا اونجا که پاییز که با دلهره هاش میاد انگار خودت رو آماده کرده باشی از عمد که بری به استقبالش.میدونی چرا؟ چون پاییزه ، قشنگه ، رنگارنگه ، رنگاش شاده ،یه دو قدم پیاده روی توی هواش و شنیدن خش خش برگاش زیر پات حالت رو جا میاره ، همین یه لیوان چایی خوردنت توی پاییز کلی خودش لذت بخشه...واسه منٍ متولد بهار بعد از فصل خودم شاید پاییز بهترینمه...بی دلیل نیست که شاعر میگه پادشاه فصل ها پاییز..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فراموش کردن یواشکی ها

فکر میکنم یکی از مراحل فراموشی هم این باشد که یکی را از لیست کلوزد فرندت خارج کنی و دیگر پیگیر فعالیت های مجازیش هم نباشی.میدانی، هرکسی در همین فعالیت های مجازیش هم برای خودش یواشکی هایی دارد....یواشکی پیگیر عکس ها شدن،یواشکی پیگیر فعالیت ها شدن،اصلا یواشکی خواندن پست ها و لایک نکردن اما...بعدترها آنقدر درگیر زندگی میشوی،آنقدر سرت به آدم ها گرم میشود و آنقدر اتفاقات جدید زندگی غافلگیرت میکنند که کم کم وجهه فضای واقعی آدم های یواشکی هم در ذهنت کمرنگ میشوند چه برسد به مجازیش...آن وقت است که دیگر یواشکی پیگیر شدن هایت هم به یادها می پیوندد و تنها یک لبخند بر لبت می آورد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

رفتار های متزلزل بعضی آدم ها!!!

راستش همیشه آدم هایی هستند که در زندگیشات اثری از ثبات شخصیتی نیست.در برخوردهایشان با دیگر آدم ها گاهی طوری رفتار میکنند که انگار صمیمی ترین هستند در حالی که در دلشان هیچ از این خبرها نیست گویا...بعضی آدم ها فقط ظاهرسازی را خوب یاد گرفته اند، دلش و زبانشان یکی نیست و این برای من اصلا خوشایند نیست.بدتر از آنش آدم هایی هستند که در برخوردشان با جنس مخالف بی آن که خودشان بخواهند یا متوجه باشند به صورت ناخودآگاه طوری رفتار میکنند که انگار منظوردار باشند، که انگار رفتارشان حاکی از آن گونه رفتاری باشد که تنها برای کسانیست که قصد جذب یک نفر را دارند برای رابطه عاطفی حتی...این ها از آن دسته اول هم خطرناک تر هستند...آدم هاییکه تکلیفشان در زندگیشان با خودشان روشن نیست و این است که گاهی باعث اذیت شدن تو می شوند و تو را دچار عذاب وجدان میکنند که وارد بازیشان نشوی...راستش هنوز هم نمیدانم چطور میشود که یک آدم اینطور رفتارهایی داشته باشد که مشخص است از صمیمیت نیست، که رفتار عادی نیست و کاملا از همان مدل رفتارهاست که قبل تر گفتم، همین است که وقتی که با اینطور آدم ها مواجه میشوم همان اول کار سعی میکنم با رفتارهایم حریمم را مشخص کنم و حد و مرزها را تا حد ممکن رعایت کنم تا اگر جایی رسیدم که حس کردم آدمی دارد برایم محدودیتی ایجاد میکند که آزاردهنده است همانجا شجاعت آن را داشته باشم که رک و راحت حرفم را بزنم و برای همیشه خیال طرف مقابل را راحت کنم...بعضی آدم ها ناخودآگاه اینطور هستند اما اگر تو بدانی که چطور رفتار کنی که سوتفاهمی برای کسی پیش نیاید باز هم در نهایت برگ برنده دست توست و دیگر عذاب وجدان هم نمیگیری...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روزای عجیب و غریب...

همه چیز این روزا اینقدر عجیب غریب شده که هرچی مهره ها رو کنار هم میچینی بازم هیچی با هیچی جور در نمیاد ! جالبیش به این اتفاقات زندگیت اینقدر غیرقابل پیش بینی میشن که با یه اطمینان نسبی ( قابل ذکره دیگه به هیچ چیز جز ذات خدا اطمینان مطلق نمیتونم داشته باشم به شخصه ) میتونم بگم دیگه هیچی رو نمیشه پیش بینی کرد ! و این اتفاقات از زندگی روزمره بگیر تا اخبار مختلف از دنیا تا اخبار علمی و زندگی شخصی خودت تعمیم پیدا میکنه.فقط میتونم بگم زندگی به طور عجیب غریبی قابلیت سوپرایز کردن آدم رو در هر لحظه داره ، مهم اون هست اونقدر جدی نگرفته باشیش که وقتی سوپرایزت کرد حسابی از دستش شاکی بشی ...همین
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خوشبینی وخوش خیالی !

راستش همیشه میگویم همه آدم ها خوبن، ذاتشان خوب است مگر آن که خلافش به من ثابت بشود، اما گاهی هم که عکس آن به من ثابت میشود باز هم مقاومت میکنم و می گویم من که از شرایط روحی و روانی ان ها خبر نداشته ام، ندارم، من که نمیدانم مشکل چه بوده است..تا با طرف به طور مستقیم گاهی حرف نزنم متوجه نمیشوم که نه، انگار شرایط آدم ها را آنقدر عوض میکند گاهی که دیگر خوب نیستند، اصلا ذاتشان هم انگار تغییر ماهیت میدهد و بد میشوند...اما هنوز هم میگویم شرایط آدم ها را تغییر میدهد، اصلا عوضشان میکند جوری که دقیقا به نقطه مقابلشان میرسند.توجیه ناپذیر است...خوشبین بودن خوب است، نیمه پر لیوان را دیدن همیشه خوب است اما راستش خوش خیال بودن اشتباه ترین کار ممکن است که آدمی بخواهد خودش رو گول بزند...این است که دیگر میگویم همیشه که همه آدم ها خوبند، مگر خلافش ثابت بشود اما خوش خیالی را کنار باید گذاشت و تنهاخوشبین بود تا یک وقت چشم باز نکنی و خودت را میان بدی های یک نفر و خوش خیالیت ببینی وبه جایی برسانی خودت را که مهربانیت را در مسیر نادرستی خرج کرده ای...گاهی لازم است برای خوب بودن آدم ها هم درصد گذاشت و قطعی و صددرصد به هیچکس خوب نگفت تا جایی برای اشتباه و خطا بگذاری...
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

انسان باش !

آدم ها را دسته بندی کردن شاید اشتباه ترین کار در زندگی هرکسی باشد، میدانی، آدم ها را نمیتوان گروه گروه کرد، اصلا هر آدمی با آدم دیگر آنقدر متفاوت است که اگر بخواهی در دسته ای او را قرار بدهی گیج میشوی، هنرمند، دکتر ، مهندس، حقوقدان و یا هر نسبت دیگری همه به یک گروه برمیگردد و آن هم انسان است، راستش آدمی که آدمیت نمیداند دیگر فرق نمیکند در کدامین دسته اش جای بدهی، چه فرقی دارد دکتر باشد یا مهندس یا حقوقدان و هنرمند، این آدم انسانیت نمیداند و از همان ابتدا حتی صلاحیت وارد شدن به سرشاخه اصلی گروه بندی ها را ندارد چه برسد به آن که بخواهی او را در گروه خاصی دسته بندی کنی...همین است که میگویم انسان باش حتی اگر قرار است آن بیسوادی بشوی که سروکار روزانه اش به جای آدم با حیوان است...آدمی که انسانیت سرش بشود پا بر اصول اخلاق نمیگذارد، حتی در برابر حیوان هم ثابت میکند که شعور و عقلش است که او را متمایز کرده است...راستش نه سواد معیار شعور آدمیست و نه آدمی خود به تنهایی ملاکی برای انسانیت...
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

من همان پسرک 6ساله ام

پاییز که می‌شود دلهره به سراغم می آید.راستش دروغ چرا، بیشتر یاد بچگی هایم

می‌افتم، همان وقت هایی که روزهای آخر تابستان که می‌شد، تازه بار هزارمم می‌شد که

روپوش مدرسه ام را باز هم جلوی آینه امتحان می‌کردم، تمام خودکار قلم ها و دفترهایم را

در کیف کوله پشتی ام می‌گذاشتم و با خودم فکر می‌کردم حتما خوشتیپ ترین پسر دنیا

شده ام.از طرفی تمام نگرانیم این ‌می‌شد که دیگر تفریح و گردش و تعطیلات تمام شده

است و از طرف ذوق وشوق یک سال دیگر درونم بیداد می‌کرد. هنوز که هنوز است عاشق

لوازم التحریر و کوله پشتی هستم، اصلا کلکسیون زده ام از بس که هربار که جلوی لوازم

التحریری رد می‌شوم ساعت ها پشت ویترینش به خودکار رنگی ها، مدادرنگی ها و دنیای

رنگارنگشان خیره می‌شوم وبرای لحظاتی کل زندگی را همانقدر رنگی رنگی می‌بینم و دیگر

انگار در این دنیا نباشم...پشت ویترین مغازه های کوله پشتی که قرار می‌گیرم باز هم محو

می‌شوم...هر سال دمادم پاییز من هم منتظر می‌شوم که پاییز با یک کوله پشتی پر از رنگ

سر برسد و زمین برای سه ماه هم که شده پادشاهی فصل های دگر را کند ...امروز آخرین

روز تابستان است، من اکنون در همین ثانیه ها در شش سالگیم سیر می‌کنم.کوله پشتیم

را آماده کرده ام، روپوش کودکستانم را تنم کرده ام و منتظر

نشسته ام تا پاییز با کوله پشتی خود از راه برسد دست هم را بگیریم و مدرسه برویم...


 


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

ارزش...

دنیا ارزش پا کوبیدن به شکمت را نداشت ، ببخش مرا مادر...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰