دست نوشته های من

خدایـــا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ازت ممنونم

وقتی عصبانی هستی فقط سکوت کن ...

اون موقعی که داری حرفی رو میزنی ...اون موقعی که عصبانی هستی و داری به حساب خودت خیلی هم ملایمت حرف میزنی و لحنت اصلا خشانتی نداره یا زهری نداره حرفات بدون بدترین تصمیم ممکن رو داری اتخاذ میکنی ...وقتی که آدم ناراحته یا عصبانی هست شاید بتونه یه کم کنترل شده تر حرف بزنه اما مثل این می مونه که بخوای یه ظرف آب رو بریزی رو زمین بعدجمعش کنی..آدم وقتی عصبانی هست قاطی کرده نباید حرف بزنه باید سکوت کنه ..اینجوری حداقل میشه آب رو رو زمین نریخت و یا حتی قلبی رو نرنجوند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نیایش

خدایا!

یاری ام ده تا دل در تو بندم که مرا جز تو یار وفاداری نیست.تا از جلوه فروشی به این و آن بر حذر باشم که هر چه هست همه از آن توست و هیچ داشته ای را برای من دوامی نیست.

دستگیرم شو تا در ژاله و لاله و جنبش ریخدایا!

یاری ام ده تا دل در تو بندم که مرا جز تو یار وفاداری نیست.تا از جلوه فروشی به این و آن بر حذر باشم که هر چه هست همه از آن توست و هیچ داشته ای را برای من دوامی نیست.

دستگیرم شو تا در ژاله و لاله و جنبش ریشه و گردش پشه جز تو نبینم و سیر هستی و هر فراز و پستی را از خواست تو برقرار بینم.

پس مرا آن هشیاری عطا کن که از دام وسوسه ها در امان بمانم و صید کمند غفلت ها و حسرت ها نشوم.

شه و گردش پشه جز تو نبینم و سیر هستی و هر فراز و پستی را از خواست تو برقرار بینم.

پس مرا آن هشیاری عطا کن که از دام وسوسه ها در امان بمانم و صید کمند غفلت ها و حسرت ها نشوم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دلم هیجان میخواد ...

دلم یه جور هیجان میخواد...هیجانی که اینقدر حالم رو دگرگون کنه که تا مدتی شاد و شنگول باشم ...یه جور تغییری که حالم رو عوض کنه ، فازم رو تغییر بده ، مثل هیجان اون بچه ای که واسه اولین بار میخواد بره مدرسه ، مثل هیجان اون بچه ای که برای اولین بار راه افتاده...آدمی هست...گاهی دلش هوس میکنه که یه جور رویاپردازی کنه ، خیال پردازی کنه و به چیزای محال دل ببنده ...یه چیزایی که دلش رو حداقل واسه مدت کوتاهی خوش کنه ...کاش میشد یه ماشین زمان داشت و گاهی که اینجوری میشدی به اون زمانی که دلت میخواست سفر میکردی و حالت که بهتر میشد باز برمیگشتی به زمان خودت ... آدم گاهی بدجور دلش هوس ناممکن ها میکند...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

این روزهای من ...

این روزا حال و روزم خیلی عجیب غریب شده. دارم با تمام وجود تنهاییم رو میسازم و ازش لذت می برم.اما آستانه تحملم خیلی اومده پایین...با کوچیکترین اخم عزیزانم میزنم زیر گریه و چشمام پر از اشک میشن. برام جالب شده دنیای دور و برم. بیشتر دارم به زندگیم فکر می کنم .به استقلال مالی که باید بیشتر دربارش فکر کنم. اعتیادم رو به فضای مجازی باور کردم.حوصله دیدن دوستام اونم تو فضای مجازی رو نداشتم. دوستای واقعی من همونایی هستن که الان باهاشون در فضای واقعی بیشتر از مجازی در ارتباطم . یه کم دارم از این دنیای مجازی و رویایی که واسه خودم ساختم شاید فاصله می گیرم.یه جور تعادل میخوام برقرار کنم شاید...هر شب قبل خواب اینقدر افکار و دلتنگی به ذهنم فشار میاره که گریم می گیره. اما اینا مهم نیست. من به روزای خوبم امیدوارم. امید دارم روزای خوب خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش رو می کنم میرسن. این رو مطمئن هستم. وجود خدا رو باور دار م و بهش ایمان دارم. میدونم اگر روزای خیلی سختی رو دارم میگذرونم به جاش روزای خیلی خوبی در انتظارم هست. راستش دلتنگ دوستام که میشم بغض میکنم. اونم دوستایی که برام خیلی مهم هستن... اما روزگارم عجیب شده...خیلی عجیب... به دنیای واقعیم خیلی فکر میکنم و به باور خیلی مسایل دارم میرسم.مسایلی که تو وجودم بود اما انگاری یه جور گنگ و مبهم بودن الان دارم بهشون میرسم. شایدم خاصیت سن و سالم باشه و این که تا دوماه دیگه یک سال بزرگتر میشم و وارد سن جدیدم میشم.اما به هر حال از این اتفاقات راضیم.خصوصیتی که دارم این هست که از هر مساله ای به نفع خودم بهره برداری میکنم و خیلی خوشبین هستم و به قولی نیمه پر لیوان رو همیشه می بینم.اما راستش از این مساله هم خیلی راضی هستم و  هم خیلی برام انتظار رو آسون تر میکنه . امیدوارم این انتظار طولانی نشه که آستانه تحملم این روزا خیلی پایین اومده. فقط میدونم که با صبوری هست که جواب خیلی سوالام رو می گیرم.با صبوری هست که میتونم زندگیم رو شادترش کنم و رو به جلو حرکت کنم . اما چیزی که هست تصمیم دارم برای زندگیم با تمام وجود تلاش کنم این بار ، جوری که دنیام رو واقعی تر کنم ، به هدفام فقط فکر کنم و یه جورایی بیشتر وبیشتر بجنگم.فکر میکنم تا به الانش اونجوری که باید نجنگیدم و تلاش نکردم. بیشتر و بهتر تلاش میکنم و لطف خدام رو هم نادیده نمی گیرم و به امیدوارم ...همین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آدم های شجاع

همیشه از آدمای شجاع خوشم اومده. همون آدمایی که وقتی که تو راهشون ثابت قدم هستن، همونایی که میدونن از زندگیشون چی میخوان و سر همه خواسته هاشون محکم می‌ایستن.اگر کسی رو دوست داشته باشن همون اول موش وگربه بازی در نمیارن و صاف و مستقیم علاقشون رو ابراز میکنن، حتی اگر قرار بر شنیدن جوابی بر خلاف میلشون باشه...آدم های شجاع همونایی هستن که اگر به راهشون ایمان داشته باشن با جسارت قدم برمیدارن و با تمام مخالفت ها بازم دست از مسیرشون نمیکشن. جرات انجام کارهایی که از دید دیگرون نشد داره رو هم دارن چون به خودشون و راهشون ایمان دارن...محکم هستن، میشه بهشون امیدوار بود، همونایی که شکست براشون بی معنی هست و از اساس موفقیتشون رو در همین شکست ها میدونن...آدمای شجاع رو دوست دارم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نمیشه

از دست کاراش ناراحت بودم و از این که دوستم تو بیداری هم نسبت به این مساله بی توجهی کرده بود و جوابم رو نداده بود...دیروز هم خیلی حالم خوب نبود کلا.شب دوستم بهم پیام داد و یه کم باهاش حرف زدم...چه قضاوت نابجایی کرده بودم من وقتی اون تو موقعیت خوبی نبوده که به من جواب بده و من فکر کرده بودم که چقدر مساله براش بی اهمیت بوده راستش خیلی شرمنده شدم.فکر کن باز هم تو موقعیت خوبی نبود برای جواب دادن اما به خاطر من وقت گذاشت و من رو اروم کرد.چطور میشه با همچین داداش خوبی بد بود اخه ؟ نمیشه ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دلتنگی!

دلتنگی که روز و شب نمیشناسه ...دلتنگی که سرش نمیشه الان نصفه شبه یا اول صبه یا وسط ظهر ، وقتی اومد سایه انداخت رو زندگیت کلافت میکنه ، خستت میکنه ...دلتنگی میتونه در لحظه بیاد ولی تو 24 ساعت شبانه روزت خودش رو قالب احساساتت کنه و از پای در بیاردت...آدم دلتنگ دلش معمولا زیاد می گیره اما نمیتونه دقیق بگه که دلش حتی برای کی گرفته .راستش آدم معمولا دلتنگ ترین برای اونایی میشه که غیرقابل دسترس ترین هستن...این میشه که آدم نمیتونه بگه دقیقا دلش گرفته چون دلتنگه.اما دلتنگی که اومد روز وشب حالیش نمیشه خستت میکنه ، شایدم که چشمات رو بارونیش کنه ، اومده که یه جوری بهت بفهمونه که هست...دلتنگی عجیب غوغا سالاره ، عجیب جولان میده وقتی میاد ، عجیب عظمتش رو به رخت میکشه ...دلتنگ که شدی بگیر بخواب ، نذار اصلا متوجه گذر زمان بشی چون اونقدر کند میگذرن که تا خود فردا صبح هم که به ساعتت نگاه کنی ، باز هم انگار زمان نگذشته...دلتنگی که اومد باهاش نجنگ ، فقط سعی کن بری بخوابی تا متوجهش نشی زیاد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

امان از روز شنبه روز اول کاری...

روزهای شنبه...امان از روزهای شنبه که روز اول کاریست.اصلا تمام دل گرفتن غروب جمعه مربوط به همین صبح شنبه هست.همین شروع هفته ای که تمام کارهایت باز از سر نو آغاز میشه..یه جور استرس کارهای نکرده...باز هم شروع یک هفته جدید و وعده وعیدهایی که برای هفته جدید به خود دادی...باز هم باید از نو شروع کنی و باز هم یه عالمه کار انجام نداده ای که ریخته سرت ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

این لحظه ها

این روز ها پر است
از لحظه هایی که
دوستشان ندارم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اتفاقی که هنوز پیش نیومده ...

گاهی اتفاقی اونقدر ذهنت رو به خودش مشغول میکنه که پیش از موعد اتفاق افتادنش ،خود به خود ذهنت شروع میکنه به سناریو چینی ..اونقدر سناریو و صحنه های مختلف رو تو ذهنت مجسم میکنی که میون این همه فیلم نامه و سناریوهایی مختلفی که خودت ساختی داستان زندگیت کلا از دستت خارج میشه...یه جوری میشه که درست مثل اون فیلمی که فیلمنامش تا یه جای داستان خوب پیش میره اما از یه جایی به بعد که فیلمنامه نویس خواسته بیشتر شاخ وبرگ بهش بده و بیشتر جو بده از دستش خارج شده همه چی.داستان زندگی ما و اتفاقاتش هم همینه.تا یه جایی همه چیز خوب پیش میره و عالیه اما امان از اون روزی که بخوای واسه اتفاق پیش نیامده ای که براش کلی هم هیجان داری شروع به داستان سرایی و فیلمنامه نویسی کنی...اونقدر تو ذهنت اون اتفاق رو بزرگش میکنی و اونقدر بهش شاخ و برگ میری که کلا از مسیر واقعی زندگی روزمرت هم گاهی خارج میشی.میزنی جاده فرعی.بیراهه میری.تهش کلافگی از پا درت میاره...گاهی لازمه یکی که از بیرون قضیه داره داستان رو نگاه میکنه تلنگر بزنه بهت و بگه فولانی زدی جاده خاکی ، بدم زدی جاده خاکی.داری زیادی جو میدی...اتفاقی که هنوز نیومده ، هنوز پیش نیوفتاده رو نباید از قبل زیادی بهش فکر کرد وگرنه از دستت خارج میشه...باید گذاشت سر وقت خودش سر زمان خودش تا چی پیش بیاد، اینجوری بهتر میشه لااقل اضطراب و نگرانی رو هم کنترل کرد و افسار ذهنت رو هم در دستت بگیری تا واسه خودش داستان سرایی نکنه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰