دست نوشته های من

خدایـــا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ازت ممنونم

۷۱ مطلب با موضوع «درد و دل ها» ثبت شده است

فرق بین گذشت کردن و گذر کردن !

گاهی گذشت میکنم، گاهی گذر می کنم و گاهیم هم گذشت میکنم وهم میگذرم. بعد هر کدوم از اینا با هم کاملا فرق میکنن! گذشت کنم یعنی بخشیدم و تموم شد رفت و لزومی هم نیست فراموش کنم چون اصلا مساله مهمی نبوده...اما وقتی گذر می کنم و میگذرم یعنی ناراحت شدم، می بخشم که دلم آروم بگیره و خودم اذیت نشم اما متاسفانه فراموشش نمی کنم تااگر اشتباهی صورت گرفته باز هم تکرار نشه...چقدر خوش شانس باید باشه اونی که ازش گذشت می کنی و چقدر باید بدشانس باشه یکی که ازش گذر کنی...خلاصه همچین چیزایی :دی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

وقت حالت برای یکی مهم باشه

وقتی حالت برای یکی مهم باشه دیگه برات فرقی نداره آینده و گذشتت چی بوده و چی میشه…

وقتی حالت برای یکی مهم باشه

انگار داری بهترین حس دنیا رو تجربه می کنی...

وقتی برای یکی خاص باشی

مهم باشی عزیز باشی

مورد توجه همیشگیش باشی

 خود به خود اعتماد بنفست هم بالا میره...

خود به خود حالت بهتر هست...

خود به خود روزات سرشار از شادی بیشتر هست..

وقتی حالت برای یکی مهم میشه…

 برات فرق نداره کی چی فکر میکنه

 مهم این هست اون آدم فکر میکنه

 تو بهترین ادم روی زمین هستی و

 براش مهمه تو بهترین حالت باشی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دلم هیجان میخواد ...

دلم یه جور هیجان میخواد...هیجانی که اینقدر حالم رو دگرگون کنه که تا مدتی شاد و شنگول باشم ...یه جور تغییری که حالم رو عوض کنه ، فازم رو تغییر بده ، مثل هیجان اون بچه ای که واسه اولین بار میخواد بره مدرسه ، مثل هیجان اون بچه ای که برای اولین بار راه افتاده...آدمی هست...گاهی دلش هوس میکنه که یه جور رویاپردازی کنه ، خیال پردازی کنه و به چیزای محال دل ببنده ...یه چیزایی که دلش رو حداقل واسه مدت کوتاهی خوش کنه ...کاش میشد یه ماشین زمان داشت و گاهی که اینجوری میشدی به اون زمانی که دلت میخواست سفر میکردی و حالت که بهتر میشد باز برمیگشتی به زمان خودت ... آدم گاهی بدجور دلش هوس ناممکن ها میکند...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

این روزهای من ...

این روزا حال و روزم خیلی عجیب غریب شده. دارم با تمام وجود تنهاییم رو میسازم و ازش لذت می برم.اما آستانه تحملم خیلی اومده پایین...با کوچیکترین اخم عزیزانم میزنم زیر گریه و چشمام پر از اشک میشن. برام جالب شده دنیای دور و برم. بیشتر دارم به زندگیم فکر می کنم .به استقلال مالی که باید بیشتر دربارش فکر کنم. اعتیادم رو به فضای مجازی باور کردم.حوصله دیدن دوستام اونم تو فضای مجازی رو نداشتم. دوستای واقعی من همونایی هستن که الان باهاشون در فضای واقعی بیشتر از مجازی در ارتباطم . یه کم دارم از این دنیای مجازی و رویایی که واسه خودم ساختم شاید فاصله می گیرم.یه جور تعادل میخوام برقرار کنم شاید...هر شب قبل خواب اینقدر افکار و دلتنگی به ذهنم فشار میاره که گریم می گیره. اما اینا مهم نیست. من به روزای خوبم امیدوارم. امید دارم روزای خوب خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش رو می کنم میرسن. این رو مطمئن هستم. وجود خدا رو باور دار م و بهش ایمان دارم. میدونم اگر روزای خیلی سختی رو دارم میگذرونم به جاش روزای خیلی خوبی در انتظارم هست. راستش دلتنگ دوستام که میشم بغض میکنم. اونم دوستایی که برام خیلی مهم هستن... اما روزگارم عجیب شده...خیلی عجیب... به دنیای واقعیم خیلی فکر میکنم و به باور خیلی مسایل دارم میرسم.مسایلی که تو وجودم بود اما انگاری یه جور گنگ و مبهم بودن الان دارم بهشون میرسم. شایدم خاصیت سن و سالم باشه و این که تا دوماه دیگه یک سال بزرگتر میشم و وارد سن جدیدم میشم.اما به هر حال از این اتفاقات راضیم.خصوصیتی که دارم این هست که از هر مساله ای به نفع خودم بهره برداری میکنم و خیلی خوشبین هستم و به قولی نیمه پر لیوان رو همیشه می بینم.اما راستش از این مساله هم خیلی راضی هستم و  هم خیلی برام انتظار رو آسون تر میکنه . امیدوارم این انتظار طولانی نشه که آستانه تحملم این روزا خیلی پایین اومده. فقط میدونم که با صبوری هست که جواب خیلی سوالام رو می گیرم.با صبوری هست که میتونم زندگیم رو شادترش کنم و رو به جلو حرکت کنم . اما چیزی که هست تصمیم دارم برای زندگیم با تمام وجود تلاش کنم این بار ، جوری که دنیام رو واقعی تر کنم ، به هدفام فقط فکر کنم و یه جورایی بیشتر وبیشتر بجنگم.فکر میکنم تا به الانش اونجوری که باید نجنگیدم و تلاش نکردم. بیشتر و بهتر تلاش میکنم و لطف خدام رو هم نادیده نمی گیرم و به امیدوارم ...همین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آدم های شجاع

همیشه از آدمای شجاع خوشم اومده. همون آدمایی که وقتی که تو راهشون ثابت قدم هستن، همونایی که میدونن از زندگیشون چی میخوان و سر همه خواسته هاشون محکم می‌ایستن.اگر کسی رو دوست داشته باشن همون اول موش وگربه بازی در نمیارن و صاف و مستقیم علاقشون رو ابراز میکنن، حتی اگر قرار بر شنیدن جوابی بر خلاف میلشون باشه...آدم های شجاع همونایی هستن که اگر به راهشون ایمان داشته باشن با جسارت قدم برمیدارن و با تمام مخالفت ها بازم دست از مسیرشون نمیکشن. جرات انجام کارهایی که از دید دیگرون نشد داره رو هم دارن چون به خودشون و راهشون ایمان دارن...محکم هستن، میشه بهشون امیدوار بود، همونایی که شکست براشون بی معنی هست و از اساس موفقیتشون رو در همین شکست ها میدونن...آدمای شجاع رو دوست دارم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نمیشه

از دست کاراش ناراحت بودم و از این که دوستم تو بیداری هم نسبت به این مساله بی توجهی کرده بود و جوابم رو نداده بود...دیروز هم خیلی حالم خوب نبود کلا.شب دوستم بهم پیام داد و یه کم باهاش حرف زدم...چه قضاوت نابجایی کرده بودم من وقتی اون تو موقعیت خوبی نبوده که به من جواب بده و من فکر کرده بودم که چقدر مساله براش بی اهمیت بوده راستش خیلی شرمنده شدم.فکر کن باز هم تو موقعیت خوبی نبود برای جواب دادن اما به خاطر من وقت گذاشت و من رو اروم کرد.چطور میشه با همچین داداش خوبی بد بود اخه ؟ نمیشه ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دلتنگی!

دلتنگی که روز و شب نمیشناسه ...دلتنگی که سرش نمیشه الان نصفه شبه یا اول صبه یا وسط ظهر ، وقتی اومد سایه انداخت رو زندگیت کلافت میکنه ، خستت میکنه ...دلتنگی میتونه در لحظه بیاد ولی تو 24 ساعت شبانه روزت خودش رو قالب احساساتت کنه و از پای در بیاردت...آدم دلتنگ دلش معمولا زیاد می گیره اما نمیتونه دقیق بگه که دلش حتی برای کی گرفته .راستش آدم معمولا دلتنگ ترین برای اونایی میشه که غیرقابل دسترس ترین هستن...این میشه که آدم نمیتونه بگه دقیقا دلش گرفته چون دلتنگه.اما دلتنگی که اومد روز وشب حالیش نمیشه خستت میکنه ، شایدم که چشمات رو بارونیش کنه ، اومده که یه جوری بهت بفهمونه که هست...دلتنگی عجیب غوغا سالاره ، عجیب جولان میده وقتی میاد ، عجیب عظمتش رو به رخت میکشه ...دلتنگ که شدی بگیر بخواب ، نذار اصلا متوجه گذر زمان بشی چون اونقدر کند میگذرن که تا خود فردا صبح هم که به ساعتت نگاه کنی ، باز هم انگار زمان نگذشته...دلتنگی که اومد باهاش نجنگ ، فقط سعی کن بری بخوابی تا متوجهش نشی زیاد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

این لحظه ها

این روز ها پر است
از لحظه هایی که
دوستشان ندارم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

غرق فکر و رویا ...

یه موقعایی اینقدر غرق فکر میشی ، غرق رویا میشی و غرق اتفاقات ناخواسته زندگیت میشی که زمان میگذره در حالی که تو نگذشتی و حالت دست خودت نیست...خودت هم نمیدونی چرا اینقدر ساکت و آروم شدی وتوان حرف زدن نداری ولی اینقدر سرت پر از حرف هست که خودت هم در باورت نمیگنجه اینقدر آروم و ساکت شده باشی...فقط چیزی که هست نشستی و نظاره گر اتفاقات زندگیت هستی و در سکوت می بینی روزات چقدر به سرعت سپری میشن و همه اتفاقات مهم با چه سرعتی دارن میوفتن...یه وقتایی از بس ذهنت شلوغ هست نمی تونی حرف بزنی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

الکی خوش ها

 

کنار هم نشستن و با حرفای بیخود خنده شون میرسه اسمون! فقط نگاشون میکنم و لبخند میزنم اونم بخاطر اینکه کنارشون نشستم و نکنه که بهشون بر بخوره! اما ته دلم به بی معنی و الکی بودن این مثلا شوخی هاشون پوزخند میزنم! وقتی میخندن انگار سرشار از انرژی هستن اما اینطور نیست ودائما دارن نق میزنن و انرژی تو رو تخلیه میکنن! اونقدر زود با یه غریبه صمیمی میشن که انگار سالهات دوست جون جونی هستن اما اگه با هم نباشن هی از هم بد میگن فحش هم که عین نقل و نبات ِ براشون!

 

راستی چرا بعضی ها اینطورین؟؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰