دست نوشته های من

خدایـــا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ازت ممنونم

۷۱ مطلب با موضوع «درد و دل ها» ثبت شده است

دلم گرفته...

کف زمین دراز کشیدم ناخودآگاه فکرم رفت به اون دوردورا تو گذشته...خستم... دلم گرفته... از تلاش و جنگیدن استعفا نمیشه داد؟ همیشه گفتم من خوشبخت ترین آدم روی زمینم که میتونم خودم به تنهایی هم از پس کارام بر بیام ولی الان واقعا خسته شده ذهنم وا دادم و دقیقا تنها حسی که ندارم همون "خوشبختی" هست. حس میکنم تظاهر نکنم لااقل الان تو این موقعیت امروز به پرانرژی بودن... حتما امروزم میگذره فردا روزها بهش میخندم... اینو هم نمیدونم
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پاییز!!!

پاییز که میشه اولاش یه کم هوا هنوز گرمه، هنوز شبا که میخوای بخوابی نمیدونی لحاف رو بگیری رو خودت یا نه ! شب نصفه شب هی پامیشی پتو رو کنار میزنی دو دیقه بعدش باز سردت میشه ! ماه مهرش بوی سیب میده، سیب نارس! از همون سیبایی که واسه تغذیه  میبردیم مدرسه موقع دبستان...بعدازظهراش درسته دلگیره ولی یه فنجون چای یه کم زمان رو زودتر به سمت جلو میبره انگار تا کمتر غمش حس بشه ، کم کم هواش که سرد میشه، نم اولینبارون که زد، انگار تریلی بی حوصلگی در دلت یه حس عجیب غریب دلتنگی(خودت هم نمیدونی از اساس دلتنگی واسه کی؟ دلتنگی واسه چی؟ )خالی شده. اونم با یه پیاده روی قابل حله تا اونجا که پاییز که با دلهره هاش میاد انگار خودت رو آماده کرده باشی از عمد که بری به استقبالش.میدونی چرا؟ چون پاییزه ، قشنگه ، رنگارنگه ، رنگاش شاده ،یه دو قدم پیاده روی توی هواش و شنیدن خش خش برگاش زیر پات حالت رو جا میاره ، همین یه لیوان چایی خوردنت توی پاییز کلی خودش لذت بخشه...واسه منٍ متولد بهار بعد از فصل خودم شاید پاییز بهترینمه...بی دلیل نیست که شاعر میگه پادشاه فصل ها پاییز..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

من همان پسرک 6ساله ام

پاییز که می‌شود دلهره به سراغم می آید.راستش دروغ چرا، بیشتر یاد بچگی هایم

می‌افتم، همان وقت هایی که روزهای آخر تابستان که می‌شد، تازه بار هزارمم می‌شد که

روپوش مدرسه ام را باز هم جلوی آینه امتحان می‌کردم، تمام خودکار قلم ها و دفترهایم را

در کیف کوله پشتی ام می‌گذاشتم و با خودم فکر می‌کردم حتما خوشتیپ ترین پسر دنیا

شده ام.از طرفی تمام نگرانیم این ‌می‌شد که دیگر تفریح و گردش و تعطیلات تمام شده

است و از طرف ذوق وشوق یک سال دیگر درونم بیداد می‌کرد. هنوز که هنوز است عاشق

لوازم التحریر و کوله پشتی هستم، اصلا کلکسیون زده ام از بس که هربار که جلوی لوازم

التحریری رد می‌شوم ساعت ها پشت ویترینش به خودکار رنگی ها، مدادرنگی ها و دنیای

رنگارنگشان خیره می‌شوم وبرای لحظاتی کل زندگی را همانقدر رنگی رنگی می‌بینم و دیگر

انگار در این دنیا نباشم...پشت ویترین مغازه های کوله پشتی که قرار می‌گیرم باز هم محو

می‌شوم...هر سال دمادم پاییز من هم منتظر می‌شوم که پاییز با یک کوله پشتی پر از رنگ

سر برسد و زمین برای سه ماه هم که شده پادشاهی فصل های دگر را کند ...امروز آخرین

روز تابستان است، من اکنون در همین ثانیه ها در شش سالگیم سیر می‌کنم.کوله پشتیم

را آماده کرده ام، روپوش کودکستانم را تنم کرده ام و منتظر

نشسته ام تا پاییز با کوله پشتی خود از راه برسد دست هم را بگیریم و مدرسه برویم...


 


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

ارزش...

دنیا ارزش پا کوبیدن به شکمت را نداشت ، ببخش مرا مادر...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دردی دارم که درمانش فقط گوش شنواست...چشم گیراست...لبخند است..(ثابت)

پسرکی بودم که پی بردم آدمهای زندگیم میتوانند آنقدر خلقیات حیوانی داشته باشند

که در چشم بهم زدنی نابودیم را رغم زنند...

کودک بودم که برای  هم سن و سال هایم بزرگی کردم..برای خودم بزرگی کردم...برای همه...

 

چه زود تلخی زندگی آدم بزرگ ها چاشنی  روز های  بچه گانه ام شد..

چه زود لحظه های ناب کودکی ام  با ناخالصی آدمهای زندگی ام تلفیق شد!

 

انگار همین دیروز بود که برای دیدن روی نامبارک بعضی ها له له میزدیم و جان میکندیم

تا کمی ما را بغل کنند و ما کیف کنیم و از اینکه دوست داشته شدیم خوشحال باشیم

و آنها هم با قربان صدقه های دروغین که اگر بمیرم هم فراموششان نمیکنم ما را اینگونه فریب دهند

چه کسی میدانست چند سالکی بعدش همه چیز تا این حد عوض میشود؟

جناب خدای من .چه کسی باعث این  اشک شور من است ؟

که الان در لابه لای دندانهایم گیر کرده و بجای من فریاد میزند؟!

 

چرا با آدم بازی میکنید اخر؟

امیدوارم خدا هم طوری با شما بازی کند و مغلوبتان کند که تا روح در بدن دارید طعم

شکستتان فراموشتان نشود!

من از تالائلو چشمهای به ظاهر مهربانتان چه چیزی عایدم شد؟

جز افسوس و روح رفته!

 

روحم رفته..نمیدانم بازهم کدام گوری رفته

همه جا میرود این مادرسوخته!

اگر پیدایش کردید ارزانی خودتان...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

بسم الله

پنجره را باز کرده ام دستهایم را ستون کرده ام روی هره اش، باور نمی کنم، باد، رعد و برق و باران و باران، ... بوی خاک باران خورده ...

بعد نوشت : این روزهای مرا کسی نمی داند ...
زخمی کوشه ی قلبم جا مانده و کهنه می شود و ... نمی دانی, نمی دانی ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فرق دارد...

ﺧﻴﻠﻲ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ...
ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﻱ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ...
ﻧﮕﺎﻩ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻩ
ﺩﺳﺖ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ
ﺁﻏﻮﺵ ﺑﺎ ﺁﻏﻮﺵ
ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪ
ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ...
ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﺗﺎ ﻧﺎﻛﺠﺎ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ
ﻧﮕﺎﻫﻲ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﻲ ﺍﻓﺘﺪ
ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﻛﻪ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ
ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﻛﻪ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﻣﻲ ﻟﺮﺯﺍﻧﺪ
ﻓﺮﻕ ﻫﺎ ﺩﺍﺭﺩ
ﺁﻏﻮﺷﻲ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻫﺴﺖ
ﺑﺎ ﺁﻏﻮﺷﻲ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺣﺘﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﺒﺎﺷﺪ
ﻭﻟﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ

ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﻱ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ
ﻓﻘﻂ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻲ ﺍﻳﻦ ﺗﻔﺎﻭﺗﻬﺎ ﺭﺍ ﻛﺠﺎﻱ ﺩﻟﺖ
ﻛﺠﺎﻱ ﺯﻧﺪﮔﻴﺖ ﺑﮕﺬﺍﺭﻱ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خداوندا...


خداوندا
تقدیرم را زیبا بنویس :


کمکم کن آنچه را که تو زود می خواهی
من دیر نخواهم

و آنچه را
که تو دیر می خو اهی من زود نخواهم 


پروردگارا به من بیاموز
دوست بدارم کسانی راکه
دوستم ندارند
عشق بورزم به کسانی
که عاشقم نیستند...


به من بیاموز
لبخند بزنم به کسانی که
هرگز تبسمی به صورتم ننواختند...


محبت کنم
به کسانی که محبتی در حقم نکردند

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چرا نمیتوانم

چرا من نمیتوانم کارهایی را که دوست دارم انجام بدهم چرا نمیتوانم الان که هوس کوه زده به سرم بروم و هر چند روزی که عشقم می کشد آن بالا بمانم. شب که شد یک آتش درست و حسابی راه بیندازم اولش چند تا سیب زمینی را لابلای چوبهای گر گرفته جا بدهم و بعد یک کتری درب و داغان دود گرفته را پر آب کنم بگذارم روی آتش و همینطوری که دارم به دوردستها به شب پرالتهاب شهر نگاه میکنم هرم مطبوع آتش را روی صورتم احساس کنم و تنها صدایی را که بشنوم قل قل آب کتری باشد و صدای ترق و تروق شکستن چوبها، دیگر هیچ صدایی نباشد شهر و آدمهایش آنقدر دور باشند که انگار نیستند انگار وجود ندارند و تنها سرابی هستند که پیشانی تبدار کوه در سرمای شب آنها را آفریده.  میخواهم  فقط من باشم و کوهستان من باشم و آسمان کوهستان من باشم و دلبری ماه و کرشمه هزار هزار ستاره و هیبت بی منتهای کهکشان راه شیری که سالهاست از خاطرم رفته .

چرا نمیتوانم کارهایی را که دوست دارم انجام بدهم چرا نمیتوانم شبم را با چای دم کرده روی آتش و سیب زمینی ذغالی با هر چقدر نمک که دلم میخواهد بالای کوه سر کنم چرا نمیتوانم سکوت شبم را با هق هق گریه هایی هر چقدر بلند که میخواهم بشکنم .

آی که چقدر میچسبد آدم تا جایی که دلش میخواهد بلند بلند گریه کند آی که چقدر میچسبد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اگر دلی...............

گاهی اوقات اینگونه میشود که یاد یک نفر آرام آرام میخزد لابلای افکارت و تو یقین میداری که دورها برای عزیزی حادثه ای رخ داده است .............

+۱می گویند اگر دلی بی دلیل گرفت یعنی جایی مومنی غمگین است و این روزها چقدر دل بی دلیل و با دلیل می گیرد نمیدانم دلها کوچک شده اند یا حجم غم ها بزرگتر!

+۲ آنقدر می آیم و می نویسم تا این طلسم کور شکسته شود...................

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰